ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

کوتاه و پراکنده




دستمال کاغذی مچاله شده رو با بی‌محلی ،سمت سطل آشغالی پرتاب کرد. از روی عصبانیت بود یا درستش اینجوری بود!؟




گفت چشمانت را ببند، باران شنیدنیست. بست و... شَتَلَق، تیر چراغ برق را بغل کرد و پیشانی‌اش بنفش شد. قبل از اینکه چشمانش را باز کند، خنده‌اش گرفت؛ از آن مسخره‌هایش!

تک نگارینویسندگی خلاقنویسندگییادداشت های روزانهدلنوشته
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید