ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۲ دقیقه·۳ روز پیش

یک نقل قول دیگر: بسیار نزدیک به حرف‌های خودم

پیشنهاد میکنم با آلبوم « نقش خیال _ همایون شجریان » بخونید!

داشتم برگه‌های دانشجوهام‌ رو تصحیح می‌کردم. یکی از برگه‌های خالی توجهم رو به خودش جلب کرد. به هیچکدام از سوال‌ها جواب نداده بود؛ فقط ریز سوال آخر نوشته بود: « نه بابام مریض بوده، نه مامانم؛ همه سالمن خدارشکر. تصادف نکردم، خواب نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده... فقط دیشب تولد عشقم بوده. گفتم سنگِ‌تموم بذارم براش؛ برای همین، بعدازظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه‌ها. بزن و برقص! شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد بهم گفت بریم دربند. پوست دستمون از سرما ترک برداشت ولی می‌ارزید! مخصوصاً باقالی و لبوی داغِ چرخی‌های سر میدون! بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم که به هم برسیم. دیگه تا بردمش خونه و برگشتم این سر تهران، ساعت یک شب شده بود. راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم... یعنی باید جزوه رو هم باز نکردم ها... اما همش یاد قیافش می‌افتادم وقتی لبو رو مالیده بود به پَک و پوزِش! خندم می‌گرفت و حواسم پرت می‌شد... یهویی هم خوابم برد؛ بیهوش شدم انگار! حالا نمره هم ندادی، نده، فدای سرت... یه ترم دیگه هم آوارِت میشم نهایتش..‌ فقط خواستم بدونی بی‌اهمیتی و این‌چیزا نبوده... یه‌وقت ناراحت نشی! »
چند سال بعد تو یه دانشگاه دیگه، از پشت زد روی شونم و گفت: « اون بیستی که دادی خیلی چسبید! » گفتم اگه لای برگه‌ات یه تیکه لبو می‌پیچیدی، بهت صد می‌دادم بچه... خندید و دست انداخت دور گردنم و... گفت: « بچه‌مون هفت ماهشه استاد، باورت میشه؟ » عکسش رو از روی صفحه‌ی گوشیش نشونم داد، خندیدم... گفت: « این موهات رو کی سفید کردی؟ اینجوری نبودی که... » نشستم روی نیمکتِ فلزی و سردِ حیاط. نشست کنارم. دلم می‌خواست بهش بگویم که یک شب هم تولد عشق من بود که خودش نبود... دورهمی نبود... نایب نبود... امامزاده صالح نبود... فقط سرد بود.


به قلم: مرتضی برزگر
دلنوشتهنویسندگیسید علی نصرآبادیهمایون شجریان نقش خیالمرتضی برزگر
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید