ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

یک ورق از جنایت و مکافات

زنِ بدبخت ضجه‌ می‌زد و گریه می‌کرد و نفسش درنمی‌آمد. ناگهان با چشم‌های شرربار داد کشید: « ای خدا، پس عدالتت کو؟ اگر از ما یتیم‌ها حمایت نکنی از که می‌خواهی بکنی؟ باشد، به هم می‌رسیم! بالاخره قانون و عدالتی هم هست. هست، هست! خودم پیدایش می‌کنم! صبر کن تا ببینی، سلیطه‌ی خدانشناس! پولیا جان تو پیشِ بچه‌ها بمان، من می‌روم و زود برمی‌گردم. منتظرم باش، اگر شده توی خیابان‌ها. می‌روم ببینم عدالتی در این دنیا هست یا نه. »

جنایت و مکافاتفئودور داستایوفسکیداستاننویسندگیسید علی نصرآبادی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید