ویرگول
ورودثبت نام
علی حسینی
علی حسینی
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

در جست و جوی خویش...

واژه را بگير

شعر را بگير

و احساس را به من ببخش

آن "وسعت بي واژه " ايمان را

آن را به من ببخش !

17/2/85




به نام خدا

اي حرف هاي تازه

مرا سرشار كنيد

اي چراغ هاي جديد

بيشه عبورم را بياراييد

به نورهاي تازه

در امتداد نهال هاي تازه

اي پرده هاي وهم

كنار برويد !

دست جان را باز بگذاريد

تا در لحظه زار خيال

(( زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند . ))

اي حقايق از ياد رفته

خويش را

دو باره بنماييد بر ذهن

اي آتش حيرت هاي عظيم

دوباره شعله بكشيد

درآتشدان هاي جان

و لحظه لحظه افكار را بگدازانيد .

اي افق هاي تازه

در من بدميد

و وجودم را به طعم شيرين خويش بياراييد

و ذهن را سرشار كنيد

ازموسيقي عظيم حركت !

نت هجرترا

از دفتر حقيقت ها بزنيد .

و تو ! اي عشق !

در چشمانم بلول

سرك بكش

تو ببين

تو احساس كن

تو برو

تو برس

تو ...

@

اي لحظه هاي گسيل

كش بياييد

دهان گشاده تر داريد

و تكرار ها را ببلعيد

اي حقايق تازه

دل نسوزانيد بر احساسات من

بشوريد بر مفاهيم لجن گرفته !

اي درد هاي بزرگ

مرا بساييد ؛ حكاكي كنيد بر سنگ وجود

و ورز دهيد خمير مايه بودن را

آن سان كه به هيبت

يك آدم

در آيم !

@

اي عشق

تو آن سيالي

كه به هر مفهوم سرايت مي كني

و از هر چه مي گويم

و هر كه را ندا مي دهم

جز تو

كسي را نخوانده ام .

اي عشق ...

24/1/85


نمی دانم چه شد...هاردم را آوردم...گشتم فایل های قدیمی ام پیدا کردم...84...85...می شود شونزده هفده سالگی...

و سخت متعجب شدم...فراموش کرده بودم خودآن سال هایم را...انتظارش را نداشتم...راستش را بخواهی حسودی ام شد به خیلی از چیزهایش...به بلند نظری اش...به جسارت اش در نوشتن احساسات اش...به بازی اش با کلمات و تصویر سازی هاش...

چطور فراموش اش کرده بودم؟!


دوست دارم بنویسم...خیلی چیزها توی ذهنم بود...ولی چه حیف که وقتی افتاده بودم توی فایل ها رفتم یک لیوان شراب هم آوردم و آلبوم باران عشق ناصر چشم آذر را که آن سال ها زیاد گوش می کردم گذاشتم و از خود بیخود شدم...شاید بعد ها نوشتم...

خیلی چیزها نوشته بودم...شعر...مقاله...ترجمه...ایده فیلمنامه...خاطرات انگلیسی!...غبطه خوردم به خود آن سال هایم...

پر از شعرهای حافظ و مولوی...و حتی آیه های قرآن...



Don't Quit


When things go wrong, as they sometimes will,
When the road you're trudging seems all uphill,
When the funds are low, and the debts are high,
And you want to smile, but you frown a bit,
Rest if you must, but don't you quit.



Life is strange with its twists and turns,
As everyone of us sometimes learns,
And many a failure turns about,
When he might have won had he stuck it out;
Don't give up though the pace seems slow,
You may succeed with another blow.



Success is failure turned inside out,
The silver tint of the clouds of doubt,
And you can never tell how close you are,
It may be near when it seems so far;
So stick to the fight when you're hardest hit,
It's when things seem worst
That you must not quit.

The song "Hope" was written and performed by Margi Harrell

?

به نام خدا

وقتي سختي ها قدعلم مي كنند – اتفاقي كه بي شك براي همه كس خواهدافتاد – وقتي زانوان ات تا خورده اند و راه پيش رويت يك سربالايي است و وقتي سرمايه ها اندك اند و دين ها و قصور ها بسيار . وقتي كه مي خواهي بخندي ؛ اما اخم چهره ات را در بر مي گيرد . بنشين و تجديد قوا كن ؛ اما تسليم نشو !

زندگي پر از پيچ و تاب ها و تغيير هايي است كه چهره اش را عجيب مي سازد . اين چيزي است كه همه مان در جايي از زندگي مان مي بينيم .


پ.ن: چطور این موجود پر از خیال و احساس و تشنگی برای حقیقت را من نشاندم پای کتاب حسابان و جبر و شیمی؟ چرا این ظلم را در حق اش کردم؟ به خدا اگر زبان داشت اگر می توانست الان یقه ام را می درید...خشتکم را پاره می کرد!

خاطره بازینوستالژینوجوانینوشتنقلم
نوشتن نجاتم می دهد انگار...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید