نقطه زایش انسان مشخص نیست. از میان افسانهها، فلسفه و مذهب به محیطی تاریک می رویم جایی که به پیشنهاد علم، زندگی از آنجا شکل می گیرد. تا اینجا تمام میلیارد ها نفری که تا همین ساعت روی کره عزیز زمین زندگی کردهاند همتا هستند؛ اما متخصصان بر این عقیده استوارند که انسان از زمانی که در بطن مادر اندامهای حسی خود را می یابد و ژنها، الگوهای وراثت را به کنشگری هدایت می کنند همه چیز را درک میکند. بوسه ها، آغوش و ضربان قلب مادر، زبان مادری، طلوع خورشید، طیفهای نور محیط، موسیقی و شخصیت قلمرویی که استندبای آنجاست.
بعدها وقتی به بیرون از رحم پا می گذارد مفهومی به نام زادبوم، زادگاه، موطن و بهعبارتی دیگر وطن ظاهر میشود و در مسیر زندگی، ابزار سرنوشت و بسیاری از پارامترهای زندگی را و در مجموع هویت فرد را به معنای اجتماعی نه در ساحت فردیت رقم می زند.
اگر شمایل جغرافیایی و سیاسی را کنار بگذاریم مسئله هویت ما در میان گستره ای به نام سرزمین ایران با فاکتورهایی متمایز و درخشان مورد توجه قرار می گیرد. دردانهای نامرئی و حسی جمعی. این حس هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر تاریخی تعریف میشود، از یک تجربه تاریخی و سنت فرهنگی مشترک بین مردمی که در ایران زمین زیستهاند تکامل یافته. این هویت با کشیدن مرز در ذهن های یک ملت متمایز میشود. این نوع هویت از سوی بزرگانی تبیین، منتقل و به طور پیوسته بازسازی شد.شناسه هویتی که قرن ها در برابر هرچیز برنده، خردکننده و ویران کننده تاب آورد تا امروز به دستان بی تفاوت، سهل انگار و کاهل ما رسید.
یکی از عناصر هویت دهنده به هر ملت شناسه های معماری است. معماری هنری شماتیک است که باورها، فرهنگ، پندار مردم در قالبی منجمد نمایان می کند.
معماری ایرانی یک شمه قدرتمند از فرهنگ ماست این بانوی دلربا آنقدر مشخصه های زیبایی شناسانه، علمی و اثربخشی اجتماعی و روانشناسانه دارد که قرن ها خودش را از آوار هر حجمه ای حفظ کرده. این اقتدار به گونه ای بوده است که بر جوامعی که به تاراج این سرزمین آمده بودند هم اثر گذاشت و همچنین توانگر بود که عناصر شگفت انگیزی را به معماری جهان وام داد.
هنوز این دلربایی و قدرت چشم نواز وجود دارد بطوری که افرادی زیادی را از سراسر دنیا به سرچشمه رازهایش می کشاند. رواق، گنبد، ارسی، آستانه، دهلیز و بسیاری از پارامترهای دیگر در معماری ایرانی وجود دارد که جهان را به حیرت وا می دارد، اما ما کمتر استفادهای از آن در خانه، کاشانه و زندگی مان از آن نمی کنیم.
قرن ها در ارسیهای ما از شیشه های رنگی مشبک استفاده می شد که تحسین برانگیز ترین عنصر معماری ایرانی به لحاظ علم روانشناسی است. شاخصه ای که نور را در هر زمانی فیلتر می کرد و بهبود شرایط روحی و روانی افراد حاضر در خانه را فراهم می آورد.
نقش هشتی در تعریف کردن رابطه همسایگی و تقویت آن بسیار مهم بوده است. اگر هشتی بین چند خانه مشترک بود (که معمولا هم چنین بود) اهالی آن خانه ها که یا با هم فامیل بودند و یا به هم بسیار نزدیک، از فضای هشتی برای دور هم نشینی و گپ و گعده و بازی و مشق نوشتن و ... استفاده می کردند. در حقیقت آنها که هشتی مشترک داشتند، خانواده واحدی بودند که بخاطر حفظ روابط محرم و نامحرم و رعایت حریم عمومی و خصوصی خانه های خود، در خانه های جدا از هم زندگی می کردند.
ایوان نمایشگر امکانات تعیین و تحدید فضا است و فضای انتقالی بین عوالم زمینی و زمانی بود از دیدگاه فراطبیعی، در روح و فلسفه زندگی مردمان سود بخش بود.
ایوان واسطه بود و این واسطه بودن از لحاظ شکلی در فرم دوگانه آن (به تمامی نمود یافته است. در دید از بیرون به درون میتوان ایوان را از آنجایی که معمولاً ارتفاعی بلندتر از سایر نقاط در نما دارد و زودتر به چشم میآید همانا معرفی کننده و پیشانی نما می بود.
در دید از درون به بیرون ایوان گشادگی فضای محصور و چشم خانه بود. رو به سوی باغی کوچک که خود در معنا و مفهوم پردیس است و با چهار گوش مرکز آب نمادی از کمال است.
و از همه روح افزا تر باغچه ای بود حاصل از مواد و مصالح بومی که هم به صرفه جویی متریال کمک می کرد هم به عنوان یک فیلتر تهویه و بصری کارکرد داشت. غیر از آن باغچه ها در تولید مواد غذایی عم نقش داشتند و گاها سهمی از سبد غذایی خانواده را به عهده می گرفتند.
عصرجدید با نوگرایی افراطی از راه آمد و تمام این فرشتههای کاشانه ایرانی را بلعید و تمام این پارامترهای قدیمی مدرن جایش را به چهاردیواری های بی روح و خسته کننده داد. کار تا جایی پیش رفت که ما امروز هیچ تلاشی در استفاده از این عناصر نمی کنیم. ما حتی به ندرت از رنگ های ایرانی، شناسه های شماتیک دکوراتیو مانند طرح فرش، خطاطی و سایر هنرهای ایرانی نمی کنیم.
و این چنین در فضای کسالت بار شهرهای خاکستری مان روی هویت سلحشور و پیرمان خاک می ریزیم.
اکنون ما شاهدیم که این هویت شریف و نژاده راهش را به شهرهای جهان باز کرده و غربی ها را به استفاده از آن در جایی دور از جغرافیای فرهنگی ایران باز کرده. آنها شاخصه هایی را که در بازدید از بافت قدیمی یزد، اصفهان، شیراز و ... می بینند با خود به آنسوی اقیانوس می برند و به کار می بندند. به هر حال معماری در آن واحد هم یک ماوا و هم یک کالای گرانبهای فرهنگی است. و اکنون ما در هزاره سوم در جایی از جهان ایستاده ایم که همقطاران ما در کنار توسعه هویت خود را چه در معماری و چه در سایر مباحث فرهنگی حفظ کرده اند آن را پاس می دارند و از آن در راستای تولید درآمد و ثروت ملی استفاده می کنند. در حالی که ما در خانه های مدرن و بی روحمان روی کاناپه ها می نشنیم و برای حایط های باصفا و حوضخانه و ایوانمان سوگواری می کنیم جهان در حال باز تولید این نوع کارکرد شماتیک از هویت و تبدیل آن به یک محصول صادراتی در جهت خلق ثروت است.
جهانگردان به اقتضای حرفه وپیشه ای که دارند به جاجای دنیا سفر می کنند و داستان های معرکه ای از مردم مختلف دنیا، باورها، فرهنگ، معماری و سبک زندگی سوغاتی می آورند. یکی از این سرزمین ها که جهانگردان را شیفته خود کرده غربی ترین سرزمین امپراتوری اسلام ، مراکش است. آنها از مردمی می گویند که با تمام توان تمام المان های هویتی خود به خصوص معماری شان را نگهداری می کنند تا جایی که در وسط شهرهایشان مرز میکشند. مدرنیته و توسعه را می پذیرند شهرهایشان را به روزمی کنند اما وقتی باد سبکسر هزاره سوم به دیوار سنتی و قدیمی آبادی هایشان می رسد پنجره ها را می بنند و از این ثروت و آرایه پولساز در قلمرو گردشگری؛ پاسداری می کنند.
در اکثر شهرهای توریستی مراکش بخش قدیمی از کالبد شهر جدا شده و در آن قسمت از شهر که زندگی با سرعت با ریتم هزاره سوم در جریان است المان ها و عناصر دکوراتیو سنتی و اصیل به شدت استفاده می شود. آنها هویت رنگارنگ شهرهایشان را حفظ و آنرا تبدیل به یک محصول زنده پرفروش کرده اند.در تمام خانه ها، مراکرتجاری، اداری و عمومی بخش مدرن شهر از عناصر هویتی مغربی و آماذیغی بهره می برند. آنها از نمودهایشان اعم از لباس، لگو های تجاری، ورزشگاه و ... را به رنگ های ملی مراکش می آلایند. تقریبا طاق های موریش و کاشی های خوشرنگ آماذیغی در تمام اماکن دیده می شود و مراکشی با این نمایه ها قدمتا، اصالت، هویت و وارستگی تباری شان را به رخ می کشند. آنها هویت منجمد موجود در رخسار شهرهایشان را نابود نکرده بلکه آنرا ترمیم و نوسعه می دهند. این گونه است که در مراکش به سوی تبدیل شدن به یکی قطب های گردشگری است. در دهه سوم قرن جدید زمانی که منابع نفت به پایان برسد و صنایع غول آسا قعود کنند؛ کسب و کارهای خرد منبعث از هویت و تولید ملی و نظام سازی مدنی و فروختن فرآورده بی پایان مثل کالاهای فرهنگی و گردشگری، فهرست ملت های سعادت مند آینده را خواهد نگاشت.