عبدالله صادقی
عبدالله صادقی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

ما کجای این دنیا زندگی می‌کنیم!؟

تصویری که از سیاهچاله متصور می‌شوند
تصویری که از سیاهچاله متصور می‌شوند


"به نام خدای آسمان و زمین"

چندی پیش در یک ولگردی طبیعی در اینستاگرام به پست جالبی برخورد کردم. تصویر و صدای بازسازی شده یک سیاهچاله بود. سریع لپتاب را روشن کردم و کمی در مورد این مطلب جستجو کردم. گویا می‌تواند حقیقت داشته باشد. فرض را بر این گذاشتم همه چیز موثق باشد. صدایش را زیاد کردم و هدفون را روی گوشم محکم فشار دادم و دوباره آن صدا و و تصویر بازسازی شده و فعلا نزدیک به واقعیت را لمس کردم. سریع بدنم‌ واکنش نشان داد و شروع کردم به نوسان و تعیین مرز های خودم و دنیا :

? "نسبت جرم سیاهچاله به زمین مانند نسبت عرق پیشانیِ مورچه‌‌ی تنها در نیمه شبِ سی‌ام آذر به اقیانوس آرام است. حالا من کجای این جهانم!؟ منی که یک هزارم یک کوه‌ هم نیستم. همان کوه باید ضربدر یک عدد میلیونی یا میلیاردی شود تا معادل زمین بشود، حالا زمین باید ضربدرِ یک عدد میلیونی دیگر کنیم که بشود خورشید و خورشید باید ضربدرِ یک عدد میلیاردی بشود تا بشود یک سیاهچاله! من چه نسبتی با این جهان دارم؟

? سیاهچاله جرم و جاذبه بسیار بالایی دارد. هیچ‌ نوری نمی‌تواند از آن عبور کند. برای همین بعد از گرفتن اُسکارِ سنگین ترین و جذابترین بازیگر کهکشان، می‌توان نخل طلاییِ مطلق‌ترین تاریکیِ خلقت را هم به این پدیده‌ی وهم‌انگیز تقدیم کرد. دریچه‌ای که شبیه توالتی سیاه که سیفون را کشیده باشند همه چیز را دوّار می‌بلعد.

?حال من کجای این‌جهانم!؟

? بیایید تصور کنیم که این #دراکولای خفته‌ی بی‌رحم، در یک گوشه از #جهان، #گرسنه شود و برای خوردن یک میان‌وعده هوسِ منظومه‌ی شمسی کند، اگر فرصت نجات داشته باشیم، به جز پلک زدن چه کاری می‌توانیم انجام دهیم!؟ (البته او به ما سر نمی‌زند! ما را می‌کِشد به سمت سر خودش و اگر خواست می‌زند) آن‌وقت است که می‌توانیم یک دانه‌ی شِکر را وقتی لوله‌ی جارو برقی بالای سرش می‌آید و آن را به درون می‌کشد، درک کنیم! البته کمی تفاوت دارد، جارو برقی مهربان‌تر دانه‌ی شکر را به کیسه‌ی خود می‌کشد ولی سیاهچاله قبل از بلع برای راحتی در هضم غذا، قربانی‌اش را به گاز تبدیل می‌کند و سپس خونسرد به داخل خودش می‌کشد. اگر قسمت شد و روزی به سیاهچاله نزدیک شدیم، ترجیح می‌دهم آخرین نفری باشم که گاز می‌شود چون ازینکه یک نفر جسم گازی‌ام را ببیند احساس #حماقت گازی می‌کنم."

?من کجای این جهانم!؟

تقریبا شونصد بِتوانِ شونصد متر زیر خط هیچ!

پوچ‌ترین احساسات مطلق، اولین واکنش من به مرز بندی با دنیا ختم شد که کلمه‌ای برایش پیدا نمی‌کردم. چیزی شبیه حُنّاق گرفتم. یک سیب زمینیِ بزرگ در گلویم گیر کرده بود. نبود کلمه در وصف حالت پیش آمده در گلویم تبدیل به بدخیم‌ترین نوع سرطان شد. به خودم پوزخند زدم و به جسم زیر پایم نگاه کردم. دوست داشتم از ترس سقوط خودم را جایی ببندم!

بگذارید مسئله را باز کنم، اگر روزی در پیاده‌رویی قدم بزنید که تونلی به ارتفاع صد متر زیر آن باشد و شما ندانید زمین زیر پایتان خالی است و نبینید آن تونل را؛ بالطّبع با خیال راحت بستنی قیفی خود را لیس می‌زنید و به مسیر خود ادامه می‌دهید. حالا اگر با همان بستنی قیفی به ارتفاع ده متری زمین بروید و بخواهید از استاندارد ترین پل شیشه‌ای جهان عبور کنید چه حالی دارید!؟ وقتی برای اولین بار جفت پاهایتان روی پل مستقر می‌شود و چشمانتان زمین خالیِ زیرِ پایتان را می‌بیند، بازهم بستنی را لیس می‌زنید!؟ فکر نمی‌کنم! حدس می‌زنم که همه‌ی بستنی را به زور در دهانتان فرو کنید و دودستی خودتان را به نرده‌های پل گره بزنید. در آن لحظه‌ی دیدن زمین زیرپایم چنین چیزی را تجربه کردم! تا قبل از فکر کردن به اینها داشتم در پیاده رو بستنی‌ام را لیس می‌زدم اما حالا کره‌ی زمین، که مثل تردمیل در زیرپایم در حرکت است مانند کف‌پوشی از جنس شیشه‌ شده است که پنج سانتی‌متر بین من و فضای بینهایت خالیِ زیر پایم فاصله انداخته و کمیّت و کیفیت زندگی روی آن به اندازه‌ی سایه‌ی یک گنجشکِ در حال پرواز، ناپایدار و بی‌ثبات شده بود. این زمین اکنون سست‌ترین خانه‌ی من در این جهان و فعلا تنها مکان ممکن برای زندگی است!

#روایتگرباش

روایتگرباشروایتگرباشسیاهچالهخودشناسیعلم
دوستان علی صدایم می‌کنند. اهل اصفهانم و دیگر سکوت!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید