نظر شما در میزان سختی فعل بنزین زدن چیست؟
این مسئله در ذهن شما عملی ساده به نظر می رسد، اگر تا الآن راننده هستید و تجربه بنزین زدن دارید اولین تجربه بنزین زدن خودتان را به یاد بیارید و اگر تا الآن هنوز بنزین نزدید کمی به فرآیند فکر کنید.
در ماشین نشسته بودم و از اعتماد به نفسی که این روزها ،بعد از سالی تلاش، رشد داده بودم لذت میبردم و موسیقی هم بر باب طبع من بود. پدر رفت توی پمپ بنزین و بدون هیچ حرفی دو عدد کارت به من داد و گفت رمز اولی فلان چیز، رمز دومی بهمان چیز.
من یک لحظه جا خوردم، خیلی کم ماشین را بر میدارم، مشهد که ماشین ندارم و زاهدان هم مدت کمی هستم که ماشین پدر همیشه مقدار لازم بنزین را دارد، تا به حال بنزین نزده بودم، کمی فکر کردم و گفتم Ehhhh that's easy، پا شدم به سمت جایگاه رفتم، خدای من! اول باید این شلنگ را بردارم؟ اول کارت را بگذارم؟ کی رمز را بزنم؟ همه این فکرها زیاد طول نکشید، شاید ۴ یا ۵ ثانیه اما مسئله این بود که من نیاز داشتم تا در مورد ترتیب و چگونگی همین فرایند فکر کنم.
بعد از پنچره به پدر گفتم : «بابا باک اون وره!»
گفت : «اشکالی نداره! میرسه.»
و البته حس کرد که بلد نیستم و از ماشین پیاده شد و خودش بقیه کار را دنبال کرد اما قبل از اینکه بیاد من داشتم فکر میکردم چقدر باید بنزین بزنم؟ لعنت به این! کجا لیتر را نشان میدهد؟ کجا حساب کنم؟ لعنت بهش چجوری باید با این پرداخت کرد؟
نگرانی و اینکه این بچه چرا هنوز بلد نیست بنزین بزنه را در چشم پدر دیدم و همینطور نا امیدی در چشمان خواهرانم و برای لحظهای احساس شرم کردم.
بعد به فکر فرو رفتم، آیا حقیقتا این اشتباه از من بود و لایق این شرم بودم؟
جواب ساده بود : خیر.
من صرفا ذهن مبهمی در مورد فرایند بنزین زدن داشتم. من ترتیب و توالی اجزای تشکیل دهنده این فرایند را نمیدانستم. من با شفافیت مراحل انجام این عمل را در ذهن نداشتم و نیاز به آموزش (به وسیله خویشتن یا توسط دیگران) داشتم. اگر پدر قبل از درخواستش توضیحی به من میداد من این کار را به درستی انجام میدادم.
به راستی یادگیری چیست؟ یادگیری، کارکردی است که با آن، دانش، رفتارها، توانمندیها یا انتخابهای نو یا موجود به ترتیب، درک یا تقویت و اصلاح میشوند.
طبق تعریف، من پس از این بنزین زدن کذایی، بنزین زدن را یاد گرفتم، و این توانمندی توسط من درک، تقویت و اصلاح شد. تصویری که به ظاهر ساده مینمود تار، ناقص و پر از چاله بود، حالا شفاف و واقعا ساده شده بود.
حال، حقیقتا سختی انجام یک کار چیست؟
کار سخت، کاری است که یادگیری آن دشوار باشد یعنی مسیری که برای درک، تقویت یا اصلاح آن کار نیاز است به وقت و انرژی زیادی داشته باشد. مثل فرایند تمیز کردن یک پنجره کثیف برای رسیدن به روشنی، گاه با یک دستمال کاغذی تمیز میشود اما گاهی به بنزین هم ممکن است نیاز شود (براساس یک داستان واقعی).
پس سختی میتواند با توجه به توانایی های فعلی ما کاملا نسبی باشد.
حتا خود یادگیری هم در طبقه مهارت ها قابل یادگیری است یعنی افرادی مهارت یادگیری را بیشتر یاد گرفتهاند و میتوانند دانش، رفتارها و توانمندیها ای را از تعدادی فرد دیگر در زمان کمتری درک یا تقویت و اصلاح کنند.
حال برگردیم بر سر موجود کوچکی که باعث همهی این حرفها شد، آن شرم کوچک و نازنازی.
پدر پس از سالها بنزین زدن نمیتوانست وضعیت ذهنی مرا درک کند زیرا به درک بسیار بالایی در این توانایی رسیده بود شاید به نظرش عجیب بوده که من از پس همچین کاری بر نیامدم.
ما، معلمها، پدر و مادر ها، خانواده، افرادی با تخصص های گوناگون هر روز با این خطای شناختی یکدیگر را آزار میدهیم.
اگر فردی نسبت به این موضوع خودآگاهی نداشته باشد باعث اضطراب، شرم، کاهش اعتماد به نفس او خواهد شد درست مثل شرم کوچک من پیش از زیر سوال بردنش. تبعات این شرم را در ابعاد بزرگتری متصور شوید.
بنابراین ما به دو نوع آگاهی نیاز داریم تا ازین شرم رها شویم :
ما با وزن و آمادگی بدنی یکسانی به کوهنوردی نمیرویم و طبیعتا (اگر تیمی حرکت نکنیم) همزمان به قله نخواهیم رسید.
پس از دشواری آسانیست ناچار/ولیکن آدمی را صبر باید (سعدی)