اگر عنوان این نوشته جذبتان کرده، احتمالا کمک کردن به دیگران ارزش زیادی برایتان دارد و با این کار حس بسیار خوبی تجربه میکنید! ولی آیا زمانی بوده که از کمک کردن به افراد نزدیکتان حس بدی گرفته باشید؟ آیا پیش آمده که دیگران کمک شما را قبول نکنند و حس بسیار بدی بگیرید؟ آیا رابطهای بوده که تمام انرژیتان را صرف آن کنید ولی در نهایت خسته و ناامید شوید؟
واقعا دلیل علاقهمان به کمک کردن چیست و چرا خیلی اوقات در این راه از خودمان غافل میشویم؟ به طور کلی کمک کردن به دیگران کار خوبیست و موجب پیشرفتهای زیادی میشود؛ حتی در اخلاق و فرهنگمان هم کمک کردن جایگاه بسیار ویژهای دارد؛ اما زمانی مشکل به وجود میآید که در این کار زیادهروی کنیم و خود را ناجی زندگی دیگران بدانیم.
زمانی که خود را برتر از دیگری میدانیم و حس میکنیم بیشتر از او میفهمیم؛ به طور ناخودآگاه در جایگاه ناجی قرار میگیریم و فکر میکنیم در صورتی که ما نباشیم هیچ کس دیگری در دنیا نمیتواند مشکل را حل کند. متاسفانه در این طرز فکر به این قضیه فکر نمیکنیم که تنها خود شخص میتواند به خودش کمک کند و ما صرفا میتوانیم در این مسیر به او کمک کنیم.
میشل بانگی در کتاب تلهی مشاوره (Advice Trap) میگوید: «زمانی که کسی با ما صحبت میکند، هیولای پیشنهاد دادنمان از ناخودآگاهمان بیرون میآید و فریاد میزند: «من میخواهم به این مکالمه ارزش اضافه کنم! » باور خطرناک زیر این هیولا این است که من خیلی بهتر از کسی هستم که با او حرف میزنم!»
چند نشانهی اصلی ناجی بودن بیش از حد، که ممکن است در خودمان پیدا کنیم را در زیر میبینید:
ممکن است از هر شخص نزدیکی، یک تصویر خیالی بدون نقص درست کنیم و تلاش کنیم آن شخص را در واقعیت هم به همان تصویر تبدیل کنیم. برای مثال پیش خودمان فکر میکنیم زندگی طرف مقابل با انجام فلان کار یا تغییر دادن مسیر شغلیاش یا ترک یک عادت، تغییر بسیار مثبتی میکند و ایدهآل میشود.
اما باید توجه کنیم که تغییر کردن فقط با خواست افراد اتفاق میافتد و ما باید شخصیت آنها را همانگونه که هستند، پذیرا باشیم. همچنین فشار بیش از حد روی افراد برای تغییر کردن، ممکن است نتیجه عکس داشته باشد و آن شخص را کمکم از شما دور کند؛ حتی اگر طرف مقابل ما را پذیرا باشد باز هم ممکن است پیشفرضهایمان غلط باشد و با انجام آن تغییرات آن فرد بیشتر تحت فشار قرار گیرد.
اگر خودتان را ناجی بدانید، همیشه دنبال موقعیتی هستید که ناجی بودنتان را نشان دهید! بنابراین دنبال نقاط آسیبپذیری دیگران میگردید و این موضوع افراد دور و برتان را کلافه میکند و این حس را به آنها منتقل میکند که همیشه ضعف دارند. حتی ممکن است این افراد به شما وابسته شوند و زمانی که مشکلشان حل شده هم
به طور ناخودآگاه مشکل دیگری ایجاد کنند تا باز حمایت شما را داشته باشند.
خیلی از اوقات ممکن است پیش خودتان فکر کنید اگر من نباشم همهی افراد نزدیکم به مشکل میخورند؛ اما متاسفانه واقعیت این نیست و بیشتر اشخاص میتوانند به تنهایی با مشکلاتشان روبهرو شوتد و اگر هم اینگونه نیست یعنی در رابطه بین شما مشکلی وجود دارد و طرف مقابل استقلال عمل ندارد!
تا زمانی که طرف مقابل در جایگاه ضعف باشد، نمیتوانید به طور واقعی به او کمک کنید و شاید اولین کمکی که باید صورت بگیرد این باشد که در جایگاههای برابری قرار بگیرید و آن زمان در کنار هم به مشکل نگاه کنید.
زمانی که به تنهایی از رابطه با افراد برای خودتان هدفی مشخص میکنید و میخواهید رابطه را به یک نقطه دلخواه برسانید، ممکن است از خود طرف مقابل غافل شوید و صرفا روی هدف خودتان از رابطه متمرکز شوید. در این حالت آن شخص اهمیت خودش را از دست میدهد و شما میمانید و اهدافی که میخواهید آن شخص هر طوری شده به آنها برسد!
حالا که با ناجی بودن و تفاوت آن با کمک کردن آشنا شدیم، میتوانیم بهتر رفتارهای مشابه را در خودمان شناسایی کنیم. راه حلهای کوچک زیر هم به بهتر شدن روابط با دیگران و لذت بردن از تجربهمان همانگونه که هست، کمک میکند!
زمانی که در روابطمان کلافه شدیم و احساس کردیم نمیتوانیم کمکی کنیم، خوب است کمی به خودمان استراحت بدهیم و به خودمان کمک کنیم؛ چون تنها شخصی که میتواند ناجی باشد خود شخص است و ما هم باید ناجی خودمان باشیم!
در رابطههایمان میتوانیم مطرح کنیم که من بیشتر از تو برای موفقیتت تلاش نمیکنم. در این صورت میتوانیم به عنوان یک دوست برابر در کنار طرف مقابلمان باشیم و با هم برای حل مشکل تلاش کنیم. با این طرز دید میتوانیم برای حل مشکل همدل شویم و خواستههای زیادی از هم پیدا نمیکنیم.
اگر در همان اول کمک کردن هدفهای یکسان داشته باشیم میتوانیم به طور موثرتر برای رسیدن به آنها تلاش کنیم. برای مثال ممکن است شخصی از ما کمک بخواهد تا به او در پیدا کردن شغل جدید کمک کنیم و هدفش از این کار درآمد بیشتر باشد؛ ولی ما به دنبال یادگیری بیشتر او باشیم، در این حالت دو طرف اهداف متفاوتی پیدا میکنند و همین باعث میشود نتوانیم به درستی کمک کنیم.
باز هم به این نکتهی اساسی توجه داشته باشیم که اگر شخص نخواهد نمیتوان تغییری درونش به وجود آورد. زمانی که طرف مقابل کمک ما را رد میکند احتمالا با چالشهای زیادی مواجه است و فشار آوردن بیش از حدمان صرفا باعث بدتر شدن اوضاع برای آن شخص میشود.
به شخصه بعضی از افراد نزدیک زندگیم خیلی بهم لطف داشتن و سعی کردن بهم کمک کنن و ناجی زندگیم باشن؛ خودم هم جاهایی خودم رو ناجی دیگران دونستم و خیلی از انرژیم رو صرف کمک به بقیه کردم. احتمالا زیر این کمک کردنهامون محبت زیادی خوابیده ولی باید حواسمون باشه این محبت بیش از حد طرف مقابل رو اذیت نکنه. اگه کسی رو هم میبینیم که سعی میکنه خیلی به ما کمک کنه شاید خوب باشه از محبتش قدردانی کنیم و فاصله منطقیمون رو حفظ کنیم تا بتونیم رابطه بهتری داشته باشیم.
در نهایت هم اگه نکتهی اضافهای در ادامه این صحبتها داشتید خوشحال میشم بگید و ممنون از وقتی که گذاشتید!