دوباره همسفر شدیم و دوباره تهران.
اینبار خداخدا میکردیم که مثل دفعه قبلی اسرائیل به سرش نزنه دقیقا تو روز سفر ما عرض اندام کنه!
چشمترس شده بودیم دیگه، ولی از اصفهان به بعد ترسمون ریخت و مثل رخش زدیم به چاک جاده.
سر راه به پیشنهاد من سری به حموم فین زدیم. من قبلا هم رفته بودم ولی هنوزم جایی که یه زمانی فتحعلیشاه برای خودش کاخ ساخته بود و صدراعظم ایران رو به قتل رسونده بودن برام جذاب بود. ولی خب همسفر مطابق انتظار خوشش نیومد.
همسفر همیشه قبل از رسیدن به تهران باید زیارتی تو قم میرفت و منم که انعطافپذیر، قبول میکردم. البته اینکه منم اعتقادت ناچیزی دارم بیتأثیر نبود.
خدایی اعتقاد دارم، اما فقط بهعنوان اینکه کمکم کنه انسان بهتری بشم، نه اینکه اعتقاداتم رو چوب کنم بالا سر مردم! البته ناگفته نماند که از فضاهای عرفانی و معنوی هم آرامش میگیرم.
چون من از فضای مجتمع بینراهی مهروماه هم آرامش میگرفتم، به اونجا هم سری زدیم و خب مسلما نمیشد از غذاهای رنگارنگ فودکورتش گذشت.
خلاصه با نهایت احترام به سلایق همدیگه جاده رو بهسلامت طی کردیم. البته نتیجه این احترام به سلایق این شد که به جای ساعت ۴ عصر، ۱۲ شب رسیدیم تهران…
همیشه میگن همسفر خوب از سفر خوب مهمتره؛ من میگم که همسفر انعطافپذیر از همسفر خوب هم مهمتره!