همه ی ما امروزه درگیر هزار و یک مشکل هستیم که روزمره داریم باهاشون دست و پنجه نرم می کنیم مثل عدم وجود برخی آزادی های مدنی ، نا امیدی و یاس همگانی ، بیکاری ، گرانی ، خشونت های فزاینده و چندین و چند معضل و مشکل دیگه اما من فکر می کنم بزرگترین مشکلی که در آینده بیشتر هم درکش خواهیم کرد پدیده ی مهاجرته.
من هم مثل شما همه ی مشکلات بالا رو نه تنها درک می کنم بلکه روزانه دارم باهاشون دست و پنجه نرم می کنم و روزی نیست که به مهاجرت فکر نکنم اما امروز می خوام راجع به بلایی که این پدیده به سر ایرانمون چند سال دیگه خواهد آورد صحبت کنم.
10 سال قبل : به خوبی یادمه که سال 88 بعد از داستان هایی که پیش اومد ( الان اصلا نه می خوام و نه اطلاعاتی دارم که راجع به عللش صحبت کنم ) یک نا امیدی فراگیر همه جامعه ( هم طرفداران و هم منتقدان ) رو توی شوک فرو برد و از آن زمان متاسفانه هم یک شکافی بین دو بخش جامعه به وجود اومد هم بخش عظیمی از جامعه، درگیر یک مغالطه شده و صاحبان قدرت رو خود ایران فرض کرده پس با ماهیت وطن تضاد پیدا کردن که منجر به مهاجرت های گروهی بسیاری شد که متاسفانه هنوز هم با پیش اومدن هر اتفاق جدیدی یک گروه دیگه ترک وطن کرده و خوشبختی رو اونور مرزها طلب می کنن.
حالا اجازه بدین دلایلم رو براتون ذکر کنم که چرا مهم ترین مشکل فعلی ما به نظر من همین مسئله مهاجرته.
1 - اگر تو اطرافیان خودمون نگاه کنین بیشتر با دو گروه مهاجر مواجه میشیم :
الف - سرمایه دار ها : بسته به حجم سرمایه ای که دارن اون رو تبدیل به ارز می کنن و هرجا که بهشون راحت تر اقامت بده رو به عنوان مقصد انتخاب می کنن و سرمایه ای که از داخل همین کشور جمع کردن رو خارج می کنن.
ب – متخصصان : این بخش از جامعه عملا چرخ های صنایع ممکلت رو به چرخش در میارن پس می تونن هرجای دیگه ی دنیا هم از دانششون استفاده کرده و درآمد خوبی را داشته باشن.
به نظر من انقدر که خروج متخصصان برای مملکت زیان بار هست خروج سرمایه دار ها زیانی نداره. می پرسین چرا؟
چون اگر ایده و توانایی اجرا تو کشوری وجود داشته باشه تا دلتون بخواد سرمایه گذار اروپایی و آمریکایی وجود داره که حاضرن پول خودشون رو بیارن و پروژه ها رو جلو ببرن اما اگر فقط یک سری متخصص درجه چندم باقی مونده باشه ، کدوم سرمایه گذاری پولش رو در اختیار کسی قرار میده که نه بتونه اجرا کنه و نه بدونه که چی رو باید اجرا کنه؟!
2 – بیاین کمی به اطرافمون نگاه کنیم ، چند نفر از دوستان ، همکاران و اقواممون تو 10 سال گذشته رفتن ؟ و چقدر جای خالیشون رو داریم حس می کنیم.
به نظر من مهاجرت یک نفر برای اطرافیانش خیلی شبیه سایه ای از مرگ اون طرفه چون تو دیگه نمی تونی ببینیش ، باهاش حرف بزنی و بهش بگی چقدر دوسش داری ، پس هر نفری که از اطرافیانمون میره چه بار غمی رو روی دوشمون قرار میده به علاوه این که حتما ما هم از فرداش جدی تر به رفتن فکر خواهیم کرد همونطور که وقتی پدربزرگی فوت می کنه پدر حس می کنه که دیگه حائلی بین اون و مرگ وجود نداره پس احتمالا نفر بعدی می تونه اون باشه.
3 – حالا از جانب اونی که رفته بیاین به موضوع نگاه کنیم.
برای اون مثل این می مونه که توی یک بلای طبیعی همه ی دوستانش رو از دست داده باشه. از صفر باید دوباره برای خودش دوست پیدا کنه ، پاتوق پیدا کنه ، همکار پیدا کنه ، اعتبار پیدا کنه و چه و چه.
فکر کنین 15 سال توی کشورتون سابقه کار دارین ، ده ها نفر رو می شناسین که حاضرن براتون همه کار بکنن ، بهتون شغل بدن ، دوستون داشته باشن و غیره اما توی یک شب همه رو ول می کنین و می رین به جایی که در بهترین حالت شما یک مهاجر با سوادین که فقط تا وقتی که کار ازتون بر بیاد یا پولتون تموم نشده به درد می خورین.
می تونم چند دلیل دیگه هم در مذمت مهاجرت براتون بیارم اما بذارین فقط یک سوال بپرسم و بحث رو تمومش کنم.
آقای دولت ، آقای سیاست گذار ، من کم سواد می فهمم چه بلایی داره به سرمون میاد شما که این همه مشاور و معاون داری اصلا حواست هست که آینده ی مملکت بدون متخصص به کجا قراره برسه؟ یعنی هیچ کاری از دستت بر نمیاد که زندگی کردن رو برای مردم راحت تر و شیرین تر کنی تا این سندرم مهاجرت از بین بره و حتی معکوس بشه؟
لطفا اگر شما هم تجربیات مشترکی از موضوع مهاجرت دارین با من توی نظرات به اشتراک بذارین.
ارادتمند