توی این متن قصد دارم درباره شروع فعالیت خودم به عنوان کسی که برای خودش کار راه میاندازه صحبت کنم. البته قبلش هم یه تجربه ناموفق داشتم که به نظرم اون خودش یه مطلب جداگونه هست و توی این مطلب نمیگنجه، فقط در این حد بهش اشاره میکنم که بعد از به پایان رسیدن اون تجربه ناموفق توی اسفند 97 من به مدت 6 ماه کار خاصی نداشتم و از طریق فعالیت توی بورس و همچنین انجام دادن پروژههای گرافیکی به صورت پراکنده درآمدزایی میکردم برای خودم.
توی اون 6 ماه من خیلی فکر کردم و از اونجایی که کمی تا قسمتی مهارتهای گرافیکی داشتم به این نتیجه رسیدم که یک یک دفتر کار لازم دارم تا بتونم اونجا متمرکز بشم و بعد شروع کنم به گرفتن پروژه های مختلف. خیلی از افراد نزدیک من توی این مدت به من فشار اوردن که باید حتما کار خاصی داشته باشم، برم یه جا کارمندی کنم یا حتی اگر هم میخوام برای خودم دفتر داشته باشم اول برم اصول کار کردن رو یه جایی یاد بگیرم بعد بیام برای خودم شروع کنم. البته خب این گفت و گوها با توجه به شخصی که به من اون حرف ها رو میزد خیلی متفاوت بود و یه سری ها واقعا از روی دوستی و محبتی که نسبت به من داشتند این حرف ها رو میگفتن و بعضی ها هم از روی اینکه نمیتونستن موفقیت من و مستقل شدن من رو ببینن. توی این مدت حتی یک بار رفتم سر ساختمون کمک یکی از دوستام که واقعا توی این چند وقتی که میشناسمش خیلی بهم کمک کرده و بهم لطف داشته که شاید مثلا علاقه مند به کار ساختمون شدم و اون رو ادامه دادم. اما مسئله این جاست که من تصمیمم رو گرفته بودم و فکر میکردم که باید ماجراجویی خودم رو شروع کنم پس دیگه این حرف ها حواسم رو پرت نمیکرد و من متمرکز بودم روی هدفی که برای خودم داشتم: داشتن کسب و کار شخصی
من از ترم اول دانشگاه شروع کردم به کار کردن و از کارکردن ابایی نداشتم بلکه اگر کار نمیکردم حالم خراب میشد. توی مدرسه کار کردم، هم معلم بودم هم معاون بودم، کتابفروشی کردم، سر ساختمون کار کردم و خلاصه جاهای مختلفی رو برای کارکردن امتحان کرده بودم که میتونم بگم به غیر اون تجربه ناموفق که توی اوایل صحبتم گفتم توی بقیه موارد نسبتا موفق بودم و داشتم روند صعودی خودم رو طی میکردم اما یه سری مسائل هست که ممکنه هر آدمی رو به فکر فرو ببره. به عنوان مثال خب توی وضعیت اقتصادی که ایران توی این چندسال داشته مخصوصا سال 97 و 98 که دلار از 3 هزار تومان رسید به 30 هزار تومان آیا میشه با معلمی صرف به جایی رسید؟ آیا میشه با کارمندی کردن به جایی رسید؟ قبل از این که ادامه بدم باید بگم که من آدم خیلی بلندپروازی هستم و این جا و نقطه ای که توی سوالات قبلی گفتم اون نقطه هایی هست که خودم برای خودم در نظر گرفتم. وقتی نشستم با خودم فکر کردم، دیدم که واقعا با حقوق ثابت و این ها به اهدافی که برای زندگی خودم در نظر گرفتم نمیرسم و این مسئله یه قدم منو به راه اندازی کسب و کار شخصی نزدیک کرد. از طرف دیگه رفتارهایی که توی محیط کارمندی میبینی، اتفاق هایی که میافته و اخباری که میشنوی واقعا آزاردهنده هست و شاید توی کسب و کار شخصی از اون خبرا نباشه. مخصوصا توی محیط مدرسه، برخوردکردن با معلم ها، خانواده ها و بچه های مختلف این مسئله رو بیش از پیش برام مهم کرد و منو بیشتر از قبل مصمم کرد که باید کسب و کار شخصی داشته باشم. با وجود این دو تا دلیل مهم و بزرگ و کلی مسائل ریز و درشت دیگه که توی ذهنم میگذشت مثل مسائل خانوادگی، اعتقادات و تفکراتی که داشتم و نوع شخصیتم تصمیمم رو گرفتم که توی 22 سالگی کسب و کار شخصی خودم رو داشته باشم. حالا که تصمیمم رو گرفتم دیگه کسی نمیتونست جلوم رو بگیره، البته این رو هم بگم که تنها من به خانواده ام اجازه میدم که توی تصمیم گیری های مهمم دخالت داشته باشن که خداروشکر اونها هم به من اعتماد دارن و در نقش یه مشاور همیشه کنارم هستن ولی هیچوقت سنگ جلوی پام نبودن.
خب حالا که تصمیم گرفته شد که من باید کسب و کار شخصی داشته باشم، نیاز هست که بفهمم چه کاری رو باید انجام بدم. با توجه به اتفاقاتی که در جامعه داشت رخ میداد مثل پیشرفت روز به روز شبکه های اجتماعی و مهارت هایی که قبلا توی دوره دبیرستان کسب کرده بودم و علاوه بر اون ارتباط هایی که داشتم سعی کردم کاری رو انتخاب کنم توی حوزه کسب و کارهای آنلاین. از اون جایی که یه تعداد معلم و دبیر توی محیط مدارس هم آشنا داشتم فکر کردم که تولید محتوای تصویری میتونه گزینه خوبی برای شروع باشه. قرار بر این شد که برم دنبال کارهای گرافیکی تو ذهنم هم این بود که مثلا با طراحی های ست اداری و اینا شروع میکنم و بعد سعی میکنم به وسیله ارتباطاتی که دارم مثلا مدیریت و تولید محتوای شبکه اجتماعی افراد و مدارس مختلف رو بگیرم و از اون جا کسب درآمد داشته باشم. خب حالا رسیدم به مرحله ای که نیاز دارم برای شروع کار یه دفتر کار داشته باشم.
یکی از اولین چیزایی که حالا باید باهاش روبرو بشم اینه که نیاز دارم به یک دفتر کار. از اونجایی که آدم بلند پروازی هستم دوست داشتم یه دفتر داشته باشم بزرگ، شیک، نوساز و کلی فکرهای عجیب غریب دیگه. اما خب تعارف که نداریم یه جوون توی 22 سالگی مگه چقدر میتونه بودجه داشته باشه. همه سرمایه من یه موتور هوندا بود که اون رو فروختم و حالا با یه مقدار خیلی کمی پس انداز تو محله خودمون دنبال دفتر میگردم. بعد از یه مدتی، حدود یک ماه گشتن بالاخره یه دفترکار نقلی و کوچیک توی محل پیدا کردم. دقیقا یک مهر 98 بود که من اون دفتر رو قولنامه کردم. الان من موندم با یه دفتر 50 متری که خالیه. خب باید پرش کنم با وسایل مختلف اما اگه یادتون باشه گفتم بودجه نیست. این جا، اون جاییه که اوس کریم وارد میشه. من سال 97 یه موتور تریل داشتم که یه گروه از دوستان غیور دزد ساعت 4 صبح اومدن و اون رو هزاران کیلومتر از من دور کردند و حالا که نیاز به پول دارم خدا خواست و اون موتور هم پیدا شد. یادم باشه یه بار داستان دزدیده شدن و پیدا شدن این موتور رو هم بنویسم. بعد از این که موتورم پیدا شد من اون رو هم فروختم و با فروختن اون تونستم میز و صندلی و وسایل دفتر رو تجهیز کنم. حالا این دفتر آماده به کار شد و من فعالیتم رو شروع کردم.
با هر سختی و مشکلی که بود و با کمک های غیبی و پشتیبانی های خانواده و دوستان من کسب و کار شخصی خودم رو راه انداختم. این که اون تصمیم برای شروع کسب و کار شخصی توی 22 سالگی درست بود یا نه به کنار اما با هر مسئله ای که بود شروع شد و الان هم نزدیک به دوسال از اون روزها میگذره و من خوشحالم که یک کاری رو شروع کردم و تا الان هم اون رو تونستم پیش ببرم. توی این مسیر اتفاقات زیادی افتاد مثلا من اولین قراردادهای میلیونی خودم رو توی روزهای اول کسب و کارم به خاطر کرونا و تعطیلی هایی که به وجود آورد از دست دادم، یا آشنایی با افرادی که توی این مسیر خیلی کمکم کردند. مسیر، مسیر جالب، جذاب و البته پر فراز و نشیبی بود که از من یه آدم نسبتا پخته ساخت. امیدوارم که روزهای بهتر برسه و من هم به اون اهدافی که داشتم برسم.
این داستان دفتر کار و کسب و کار شخصی چیزی نیست که بشه توی یه مقاله و توی چند تا کلمه همه اش رو گفت. این قسمت، قسمت اول اون بود و سعی میکنم توی زمان های مختلف قسمت های دیگه اون رو هم منتشر کنم بلکه به کسی کمک کرد و باعث شد مسیر براش هموارتر بشه.