یک.
در کتاب «راهنمای کهکشان برای رایگانسواران»، داگلاس آدامز داستان ابرکامپیوتری را نقل میکند که گروهی از موجودات فوق باهوش و چندبعدی، به مدت هفت و نیم میلیون سال آن را به کار گرفتهاند تا جواب نهایی برای «زندگی، کهکشان و همه چیز» را بیابد. به زبان ساده، هدف این هوش مصنوعی پیدا کردن معنای زندگی است.
قسمتی از مکالمۀ این کامپیوتر با متصدیاش را میخوانید[1]:
تفکر عمیق بالاخره گفت: «روز به خیر.»
لنکووال با لحنی آکنده از ترس گفت: «اِممم... روز به خیر، تفکر عمیق عزیزم... تو بالاخره اون... اِممم ... منظورم اینه که...»
تفکر عمیق، خیلی آرام و باوقار، گفت: «میخوای بدونی جواب رو پیدا کردم یا نه؟ بله، پیدا کردم.»
لنکووال پرسید: «آمادهای که جواب رو بهمون بگی؟»
«همین حالا؟»
«همین حالا.»
تفکر عمیق گفت: «البته، فکر نکنم که از جواب خوشتون بیاد.»
«هیچ اهمیتی نداره. هر چی هست باید بدونیم، همین حالا.»
تفکر عمیق گفت: «باشه. پاسخ سوال اساسی .»
«خب...»
تفکر عمیق ادامه داد: «به زندگی، عالم و همه چیز...»
«چی؟ بگو...»
«میشه...»
«چی میشه؟...»
«میشه...»
«جون به لبمون کردی. بگو...»
تفکر عمیق، با لحنی بینهایت آرام و باوقار گفت: «میشه ۴۲.»[2]
دو.
مدتی مسئلۀ معنای زندگی را مثل یک مسئلۀ ریاضی نگاه میکردم. مسئلهای که قبلاً جوابش را میدانستم، یا حداقل فکر میکردم که میدانم و حال از یادم رفتم بود. انگار که یک برهان فلسفی کافی بود تا مرا به جواب برساند. فقط باید مقدمات مناسب را فراهم میکردم، آنها را به شکل مناسبی کنار هم میچیدم و بینگو! جواب همان معنای زندگی است. امّا از جایی به بعد، به این شیوه به دیدۀ تردید نگاه کردم. خود را شبیه «پو» در پاندای کنگفوکار میدیدم که به دنبال راز جنگجوی اژدها بودن میگشت و در نهایت، وقتی طومار جنگجوی اژدها را باز کرد و دید خالی است سر خورده شد. گمان میکردم همچنین سرنوشتی در انتظارم است، تازه اگر بتوانم طومار را پیدا کنم.
اما این روزها به نظرم میرسد که معنای زندگی بیشتر از این که جوابی نظری داشته باشد جوابی عملی دارد.
اینطور نیست که ناگهان پیرمردی با ریشی بلند، پس از هفتاد سال مراقبه، از درون غاری نزدیک به قلۀ کوه پایین بیاید و کلمهای در گوش شما زمزمه کند، و شما ناگهان زندگی خود را معنادار بیابید. به نظرم معنادار بودن زندگی بیشتر یک شیوه عمل است تا دانستن چیزی.
سه.
در فهرست دانشمندان محبوب من، ریچارد فاینمن یکی از افراد بالای جدول است. نه به این دلیل که یکی از برندگان جایزۀ نوبل است و نه برای پیشرفتهایی که در عرصۀ مکانیک کوانتومی به ارمغان آورده است.(راستش را بخواهید حتی نمیتوانم بگویم تعریف مکانیک کوانتومی دقیقاً چیست.)
امّا علاقۀ من به فاینمن از بینش حکیمانۀ او به زندگی سرچشمه میگیرد، بینشی عمیق، که بیش از بینش بسیاری از فلاسفه به دل من مینشیند.
ریچارد فاینمن گفتۀ زیبایی دربارۀ معنای زندگی دارد که اینجا نقل میکنم:
"Fall in love with some activity, and do it! Nobody ever figures out what life is all about, and it doesn't matter. Explore the world. Nearly everything is really interesting if you go into it deeply enough."
«به فعالیتی عشق ورزیده و آن را انجام دهید! تابحال هیچکس نفهمیده که معنای زندگی چیست و اهمیتی هم ندارد. جهان را کاوش کنید. کمابیش همه چیز واقعاً جالب است، به شرطی که به اندازۀ کافی در آن غرق بشوید.»[3]
این راهی است که اخیراً در پیش گرفتهام، مواقعی که زندگی را بیمعنا و پوچ و بیهدف مییابم، به جای این که سراغ کتابخانهام رفته و کتابی دیگر در رابطه با معنای زندگی بخوانم، به نانوایی رفته، و کمی آرد میخرم و در خانه نان میپزم، فعالیتی که وقتی خود را وقف آن میکنم احساس بهتری پیدا میکنم.
1- ترجمۀ این بخش از کتاب «راهنمای کهکشان برای رایگان سواران» از فصل آخر کتاب «پاداش، منطق پنهانی که انگیزههای ما را شکل میدهد» از دن آریلی، با ترجمۀ سید امیرحسین میرابوطالبی از انتشارات ترجمان نقل شده است.
2- این بخش از مکالمۀ تفکر عمیق و دو نفر متصدیاش در اقتباس تلویزیونی BBC از این کتاب در لینک زیر نمایش داده شده است:
https://www.youtube.com/watch?v=5ZLtcTZP2js
3- در لینک زیر میتوانید ویدیوی طبل زدن ریچارد فاینمن را مشاهده کنید: