در ابتدا دستم را بر روی وجدان خود میگذارم و قسم میخورم که به هیچ عنوان در حد عنوان نوشته نیستم. این نوشته صرفا خط خطی کردن سد کارون با سوزن کنجکاوی به امید رسیدن به آب پشت سد است.
در اعماق تفکرات روانشناسی خود همیشه به این سوال برخورده ام که احساسات خوشایند از کجا سرچشمه میگیرند. احساسات ناخوشایند چه طور؟ اصلا ماهیت این حس خوشایند چیست؟
اگر از یک عصب شناس که احساس دانایی میکند پرسیده شود چرا من از غدا خوردن لذت میبرم. خواهد گفت: دوپامین. دوپامین پشت هر احساس خوشایندی است. ولی اگر از او پرسیده شود چرا دوپامین به من احساس لذت میدهد خواهد گفت: خب چون مفیده.
ولی مسئله این است که در دستگاه روان ما "فایده" همان احساس خوشایند تعریف میشود.
به سراغ داروین عزیزم میروم. اگر از داروین پرسیده شود چرا انسان عاشق شیرینی است. او پاسخ خواهد داد چرا که از ضروری ترین مواد برای بقا اجداد تو بوده است. و آنهایی بقا پیدا کرده اند که عاشق شیرینی بوده اند. ولی حرف های داروین توجیهی در جهت علایق من است و اگر از او پرسیده شود چرا اجداد من عاشق شیرینی بوده اند؟ پوزخندی خواهد زد و میگوید چرا که انرژی می آورد و بدن اجدادت را برای 25 کیلومتر پیاده روی به دنبال شکار گورخر آماده میکند.
در تعاریف داروین همه چیز بر اساس انتخاب طبیعی و بقا توجیه میشود.
چرا من غذا دوست دارم؟ بقا
چرا مامانم رو دوست دارم؟ بقا
چرا بابام رو دوست ندارم؟ بقا
چرا بازی call of duty رو دوست دارم؟ بقا
تلفن؟ 29 دو تا بقا
ولی اگر از داروین پرسیده شود چرا انسان بقا را دوست دارد چه؟ داروین کمی به فکر خواهد رفت و در دل خود خواهد گفت: نامردم اگه آخر ترم به تو نمره بدم.
در سیستم پاسخدهی داروین علت اینکه من نصف شبی هوس میکنم بیسکویت هایی که داخل کمد قایم شده اند را بخورم ژنتیک اجداد من است که آن ها هم چنین هوس هایی داشته اند. پس سوال ماهیت احساس چیست به این سوال میشکند که ماهیت ژنتیک چیست؟
پاسخ به این پرسش که چرا رنگ پوست این مرد سفید ولی این مرد مشکی است با مطالعه ساختار DNA و spectroscopy(طیف سنجی) پاسخ داده می شود. ولی پرسش این که چرا این مرد از کاکائو لذت میبرد. سوال سختی برای عصب شناسان باشد که بخواهند با بررسی DNA به این پاسخ دست یابند.