ویرگول
ورودثبت نام
علی‌اکبر قزوینی
علی‌اکبر قزوینی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

با داسی در دست…

مرد، با داسی در دست راست که قطره‌های خون از آن می‌چکید، عرق پیشانی‌اش را با پشت آستین دست چپش پاک کرد. فکر می‌کرد کاردرست را انجام داده، اما سوزی در ته معده‌اش ناآرام‌اش کرده بود. نه ادامه زندگی برایش خوشایند بود و نه آماده بود تا مرگ را با آغوش باز بپذیرد. آن حس شرمساری با خون شسته نشده بود که هیچ، حالا حس عمیق گناه هم داشت راه نفسش را تنگ می‌کرد.

شاید از بخت خوبش بود که جنایت او، آغازگر حرکتی اجتماعی شد برای متوقف کردن اعمالی نظیر این که هرازگاهی، حال جامعه راخراب می‌کرد و وجدان جمعی را به درد می‌آورد. جامعه، برخلاف همیشه، خون نخواست. نخواست که از سرِ بی‌حوصلگی و عصبیت، یکزندگی دیگر را هم بگیرد و کل ماجرا را با فرستادن به زیر فرشِ غفلت، از یادها ببرد.

جامعه‌شناسان، روان‌شناسان، هنرمندان، قانون‌گذاران و همه کسانی که سرنوشت جامعه و آدم‌هایش برایشان مهم بود، شروع کردند بهتحلیل زمینه‌های فرهنگی و جامعه‌شناختی و روانی که زمینه‌های بروز جرم را فراهم کرده بودند و در لحظهٔ کشاندن تیغ داس به گلویدختر، حس پشیمانی و وجدان را از قاتل ــ که از قضا پدر دختر بود ــ گرفته بودند.

*

بعد از مدت‌ها، مرد هم احساس کرد نوری را در ته این همه سیاهی دارد می‌بیند. سوزش ته معده‌اش کمتر شده بود و راحت‌تر از قبل نفسمی‌کشید. از زندان که بیرون آمد، همان کاری را با جدیت بیشتر ادامه داد که از درون زندان، با حمایت و هدایت چند کوچ و روان‌شناس وجامعه‌شناس مجرب، شروع کرده بود. او بنیانگذار جنبشی مدنی و غیرانتفاعی شد برای آگاه کردن مردان و زنان، پدران و مادران، تابتوانند رابطه‌ای بهتر با فرزندان خود داشته باشند و با هر خطای آنها (که چه‌بسا خود با تربیت غلط و بی‌توجهی و بی‌مهری مسبب آنند)،از کوره به در نروند. او به دل طوفان و تا ته چاه رفته بود و می‌دانست که چه حس خردکننده‌ای دارد.

عصر یک پنجشنبه، مرد به‌تنهایی سر قبر دخترش رفت. همان دختری که سال‌ها پیش، وقتی که خواب بود، گلویش را با داس بریده و سراز تنش جدا کرده بود. می‌دانست که دخترش دیگر زنده نمی‌شود. اشکی از گوشه چشمانش روانه شد اما خوشحال بود که خون دخترشپایمال نشده است. حالا، دختران زیادی بودند که زندگی‌شان را مدیون همان کارهایی بودند که مرد تمام عمرش را به پای آنها گذاشته بود. سرش را روی قبر دخترش گذاشت و با رضایت، روحش را به به دست فرشته‌ای سپرد که برای بردن آن به آسمان آمده بود.

▫️علی‌اکبر قزوینی


وب‌سایت: http://www.alighazvini.com

کانال تلگرام: https://t.me/AliGhzvn

صفحهٔ اینستاگرام: https://instagram.com/ghazvini.coach

دخترکشیفرزندکشیقتلجامعهداس
دوست دارم به افرادِ علاقه‌مند به رشد و تحول، کمک کنم تا توانمندی‌هایشان را شکوفا کنند و در پی تحقق اهداف و رؤیاهای خویش بروند، برای همین بخشی از وقتم با لذت صرف کوچینگ و آموزش می‌شود :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید