A.hkm
A.hkm
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

حق!

عکس تزئینی است!
عکس تزئینی است!


«عمریه هم‌نَفَسیم»
نفس‌کشیدن تنها یک کُنش زیستیِ جسمی نیست، حق به گردن می‌آورد، حقِ نَفَس.
هم‌نَفَس که می‌شوی بخشی از وجودت با وجود دیگری گره می‌خورد، بخشی از وجودِ تو وجودِ او می‌شود و بخشی از وجودِ او وجودِ تو؛ هم‌نَفَسی حق به گردن می‌آورد، حقِ نَفَس.
هم‌نَفَسی یعنی هوای دلت با هوای دل دیگری یکی باشد،«منم و هوای تو»؛ هوای دل‌ها که یکی شود، هدف‌ها یکی می‌شود و هدف‌ها که یکی شود مسیرها نیز یکی خواهند شد و هم‌مسیری یعنی هم‌نَفَسی و هم‌نَفَسی خودش هوای دل‌هایتان را یکی می‌کند و باز هدف‌‎‌ها یکی می‌شود و باز... پس هم‌نَفَسی حق به گردن می‌آورد، حقِ نَفَس.
وقتی هم‌نَفَسِ آدم نباشد یا برود یا دور باشد، نَفَسِ آدم بند می‌آید گویی دیگر هوا نیست؛ در حالیکه هست اما سنگین می‌شود و تنگ، این آزردگی بخاطر اُنسی است که انسان با هم‌نَفَس دارد، اصلا «انسان» از «اُنس» می‌آید و همین اُنس است که هنگام فراغ و دوری انسان را از نفس می‌اندازد. اُنس از کجا می‌آید؟ از هم‌نَفَس بودن و هم‌نَفَس بودن حق به گردن می‌آورد، حقِ نَفَس و حقِ اُنس. و ما «عمریه هم‌نَفَسیم».

«می‌گذره مثل نسیم»
گاهی قدر لحظات را نمی‌دانیم و فرصت‌هایی که می‌آیند و می‌روند و ما را جا می‌گذارند. به راستی زمان هیچ حق و حقوقی به گردن خودش قائل نیست! می‌آید سرگرمت می‌کند، خوشحالت می‌کند، ناراحتت می‌کند، هیجان‌زده‌ات می‌کند، مأنوست می‌کند و در کمال بی‌اعتنایی می‌گذارد و می‌رود. بدتر آنکه ناگهان نمی‌رود، جوری می‌رود که اول نمی‌فهمی رفته یا داری از دستش می‌دهی، اما وقتی به خودت می‌آیی از این رو به آن رو شده‌ای و هیچ اثری از تو باقی نمانده و از چیزهایی که روزی با آن‌ها اُنس داشتی و بهشان عشق می‌ورزیدی. جوری آرام آرام و بی‌سروصدا حرکت می‌کند و می‌رود که گویی مثل ابرهای آسمان -که گمان می‌کنی حالاحالاها هستند و لحظه‌ای که غافل می‌شوی اثری ازشان نمی‌یابی- می‌رود و هیچ باقی نمی‌گذارد «الفرصة تمر مر السحاب» زمان هیچ حق و حقوقی به گردن خودش قائل نیست! می‌آید مأنوست می‌کند و در کمال بی‌اعتنایی می‌گذارد و می‌رود و تو می‌مانی با هیچ، تک و تنها!

«ای رفقای صمیمی»

خیلی‌ها در زندگی رفیق دارند اما لزوما معنای رفاقت را نمی‌دانند. رفیق یعنی همراه، یعنی کسی که با او دمخور بودی و زندگی‌تان مدتی باهم گره‌خورده است. رفیق یعنی هم‌نَفَس. رفاقت که با کسی داری، با او زندگی می‌کنی، با او می‌خندی، با او گریه می‌کنی، با او نگران می‌شوی، با او می‌دوی، با او خسته می‌شوی و...
رفیق یعنی هم‌نَفَس و هم‌نَفَس که باشید با یکدیگر اُنس می‌گیرید. البته خیلی‌ها در زندگی رفیق دارند اما لزوما معنای رفاقت را نمی‌دانند.
قلب مرکز وجود آدمی است و همه آنچه انسان دارد در قلب جمع می‌شود. همه احساس‌ها، همه دردها، همه هیجان‌ها و... قلب یا به تعبیری همان دِل، عصاره‌ی همه وجود آدم است و مرکز فرماندهی انسان. حتما شنیده‌اید می‌گویند «از صمیمِ قلبم فلان احساس را داشتم» یا «از صمیم قلبم فلان حرف را زدم» و...؛ صمیمِ قلب یعنی قلبِ قلب، یعنی عصاره‌ی همه وجود قلب می‌شود صمیمِ قلب. اینجا دیگر ردخور ندارد اگر واقعا انسان از صمیم قلب چیزی بخواهد یا کسی را دوست بدارد یا... خلاصه هرچیزی که به صمیم قلب مربوط شود می‌شود همه‌چیز انسان و همه هدفش و همه مسیرش و همه فلسفه زیستنش.
ما گاهی با کسانی هم‌نَفَس می‌شویم، با کسانی هم‌هدف می‌شویم، با کسانی همکاری می‌کنیم و مأنوس می‌شویم و گاهی حتی رفیق می‌شویم، ولی لزوما با آن‌ها صمیمی نمی‌شویم. صمیمی شدن میثاقی است که هرکسی نمی‌تواند با هرکسی ببندد. صمیمی شدن چیزی فراتر از نزدیکی دیدگاه‌ها و دوست‌داشتن‌هاست. صمیمی که بشوی میان رفیق صمیمی‌ات با خودت فرقی نمی‌گذاری، دیگر بخشی از وجودت وجود او نیست و بخشی از وجودش وجودت؛ بلکه همه وجودت وجود اوست و همه وجود او وجود تو؛ یعنی یکی می‌شوید نَفْسِ یک‌دیگر می‌شوید و نَفَسِ یک‌دیگر. همین بود که رسول در مباهله علی را نَفْسِ خود دانست، علی صمیمی‌ترین دوستِ نبی بود. الغرض صمیمی‌شدن هم حق به گردن می‌آورد اما حقی به مراتب بزرگ‌تر از حقِ‌نَفَس، صمیمی‌بودن حق به گردن می‌آورد، حق‌النَّفْس.

...

قلبنفسدلنوشتهدوستحق
یه چیزایی، یه جاهایی می‌نویسیم. بعضیاشو اینجا هم می‌ذاریم. لذا مطالبی که منتشر میشه رو خودم می‌نویسم مگر اینکه خلافش باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید