یادداشتهای گوشی تلفنم را بالا و پایین میکردم که یک متن سه خطی به چشمم خورد. سه بار خواندمش تا توانستم یک ذره از آن را متوجه شوم.
ببینید شما متوجهاش میشوید.
"چشمهایم را که باز کردم، توی اتاقم بودم. لولهی پلاستیکی از توی سقف بیرون آمده بود. چیز جدیدی نبود. به پهلوی راست که چرخیدم، دردی را سمت راست ستون فقراتم احساس کردم. نفسی که حبسشده بود، حالا تکهتکه با هر حرکتم بیرون میآمد. روی تخت که نشستم، کش و قوس آرامی به خودم دادم. هنوز همانجا بود."