«روشنفکر» سالها است که لقلقهی زبان مردم و رسانهها شده. هرکسی خودش را روشنفکر میداند و هرکسی برای توهین به دیگری، آن را روشنفکر خطاب میکند.
در یک کلمه، تمام جریانهایی که سالها در برابر روشنفکری و روشنگری مبارزه کردهاند، امروزه توانستهاند با به ابتذالکشیدن مفهوم روشنفکری، افکار و اعمال سیاه و تباه خودشان را بر جوامع حاکم کنند. بدون اینکه کسی آنها را به توحّش و عقبگرد متّهم کند.
در این نوشتهی کوتاه میخواهیم با هم روشنفکری واقعی را از روشنفکری مبتذل جدا کنیم. این نوشتهای است برای پاسداشت روشنفکری. چیزی که ما را از تاریکی و بیچارگی نجات داد و بدون آن ما دوباره به همان زبالهدانیای که انسان قرنها در آن سر میکرد برخواهیم گشت.
برای مفهوم روشنفکر تعاریف زیادی وجود دارد. تعاریف بلند و سخت فهمی که از «روشنفکر ارگانیک» تا «فیلسوف-شاه» درونش پیدا میشود.
من امّا میخواهم مفهوم روشنفکر را در چند کلمهی ساده و همهفهم جای بدهم.
روشنفکر، مدافع حقیقت و منتقد بیطرف انسان و هرآنچیزی که به او مربوط میشود است.
این تعریف بسیار ساده است. امّا در عین سادگی،به خوبی میتواند درست را از غلط جدا کند.
برای ابتذال هم میتوان تعریفهای گوناگون و متفاوتی ارائه کرد. ولی من به همان تعریف ساده و کوتاه فرهنگ معین بسنده میکنم:«بسیار به کار بردن چیزی تا اندازهای که از ارزش آن بکاهد».
حالا با این دو تعریف، زرادخانهی استدلال ما مهمّات کافی دارد. پس میتوانیم بحث سر ابتذال روشنفکری را شروع کنیم.
مفهوم روشنفکری را به اشکال مختلفی به ابتذال کشاندهاند. ولی من فکر میکنم که ۳ گروه اصلی را برای این ابتذال میتوان معرّفی کرد.
سه گروهی که امروز عملاً توانستهاند قطار روشنفکری را از ریل خارج کنند و حالا با شادی دارند تباهشدن تکتک آرمانهای روشنفکری را تماشا میکنند.
روشنفکر کمونیست، روشنفکر لیبرال، روشنفکر سوسیالیست و... . متأسفم که باید این را به شما بگویم، ولی هیچکدام از اینها وجود ندارند.
بیایید دوباره به تعریف روشنفکر برگردیم. «منتقد بیطرف». اگر شما خودتان را کمونیست، لیبرال یا طرفدار یا حامی فکری هر جریان سیاسیای بدانید، شما دیگر بیطرف نیستید.
هنگامی که یک روشنفکر شمشیر انتقاد را کنار میگذارد و اندیشهای سیاسی را در آغوش میگیرد، در همان لحظه میمیرد و از خاکسترش یک طرفدار زاده میشود.
اینجا قرار نیست درمورد این صحبت کنیم که طرفداری خوب است یا بد، ما داریم درمورد روشنفکری صحبت میکنیم. و یک طرفدار هرگز نمیتواند روشنفکر باشد، چون لازمهی روشنفکری، بیطرف بودن است.
شاید این حرفها برایتان عجیب باشد و با خودتان به فیلسوفها و روشنفکرانی فکر کنید که باعث به وجود آمدن اندیشهها و جریانهای سیاسی شده اند.
مسئله این است که یک روشنفکر میتواند یک جریان یا اندیشهی سیاسی را بسازد. ولی نمیتواند طرفدار آن باشد. وظیفهی روشنفکری ایجاب میکند که دربرابر اندیشهی خود هم موضع منتقد را حفظ کند. او باید مدام با حقایق موجود اندیشهاش را به چالش بکشد و مدام ایرادهای آن را برطرف کند.
اگر یک روشنفکر جریانی سیاسی را به وجود آورد، هرگز نباید خود به عنوان بخشی از آن جریان قرار بگیرد.
ادوارد سعید به درستی یکی از ویژگیهای روشنفکر را «خارجی» بودن معرّفی میکند. روشنفکر همیشه خارجی است. حتّی در برابر حزبی که اندیشهی سیاسی خودش را پیادهسازی میکند.
اگر کسی منتقد اندیشهی سیاسی خودش نبود، میتوانید با اطمینان بگویید که او روشنفکر نیست.
یکی دیگر از شوخیهای زشت تاریخ با مفهوم روشنفکری، ایجاد چیزی به نام روشنفکر دینی بود.
روشنفکران دینی ادعا میکنند که با نگاهی از بیرون به دین، برداشتی مطابق ارزشهای دنیای مدرن از آن ارائه میدهند.
اگر فعلاً به این مسئله نپردازیم که آیا از لحاظ منطقی اصلاً تفسیر امر قدسی برای رسیدن به هدف از پیش مشخّص کاری درست است یا نه، بیایید با تعریفی که داریم، ببینیم که آیا اصلاً وجود روشنفکر دینی ممکن است یا نه.
بیایید دوباره به تعریفمان نگاهی بیندازیم. اوّلین ویژگی یک روشنفکر دفاع از حقیقت است. حالا دین چیست؟ دین ادعایی است برای حقیقت. یعنی هر دینی مجموعهای از گزارهها را به عنوان حقیقت ثابت ارائه میدهد.
از طرفی روشنفکر باید همواره منتقد بیطرف باشد. حالا مشکلی که پیش میآید چیست؟ حقیقت هم یکی از همان چیزهای مربوط به انسان است که در تعریف روشنفکر به آن اشاره کردیم.
چرا؟ چون تا من انسان آن حقیقت را درک نکنم، عملاً برای شخص من آن حقیقت وجود ندارد. پس دیگر دفاع از آن بیمعنی میشود.
در نتیجه شما وقتی که قواعد و ادعاهای یک دین را میخوانید، با یک مقولهی مربوط به انسان روبهرو هستید. پس باید در برابر آن یک منتقد بیطرف باقی بمانید تا با نقد آن و آشکارکردن کمیها و کاستیهای آن در برابر شرایط متغیّر انسانی، از حقیقت دفاع کنید.
تمام این حرفها به این معنی است که شما نمیتوانید همزمان روشنفکر باشید و هم دیندار. چون با پذیرش یک دین، یعنی پذیرش یک حقیقت و اعلام درستی جهانشمول آن، دیگر روشنفکر بودن معنایی ندارد.
خب پس روشنفکر کسی است که در خلأ ساختگی خودش به دور از هرتفکّری ایستاده، با همهچیز مخالف است و تمام وظیفهاش در زندگی سیاهکردن ورقهایی است که روی آنها مخالفت با تمام چیزهای دنیا آمده است؟
نه.
این نگاه و این افراد هم خودشان شکلی از ابتذال روشنفکری اند. روشنفکر با نقد به نقطهای میرسد که میتواند چیزی را درست اعلام کند. میتواند حقیقتی را برپایهی استدلال نشان بدهد و میتواند بگوید که نقدی در شرایط موجود به این حقیقت اعلامی وارد نیست.
مرحلهی بعد چیست؟ مرحلهی دوم، قسمت اوّل تعریف روشنفکر است:«دفاع از حقیقت».
یک روشنفکر با نقد پیکرهی دروغ و اشتباه را تراش میدهد تا به حقیقت برسد. و پس از آن تا جایی که در توان دارد، به هر شکل ممکن با دروغگوهایی که تلاش میکنند حقیقت را کتمان کنند مبارزه میکند تا بتواند آن را جایگزین دروغ و اشتباه فعلی بکند.
پس یک روشنفکر هرگز نمیتواند پیرمردی باشد که تمام عمر خودش را درون اتاقش زندانی کرده و تنها چیزهای نامفهومی که جایگاهی در عموم مردم ندارند را مینویسد. روشنفکر همیشه در صف اوّل مبارزه برای حقیقت ایستاده است.
ولی فراموش نکنید که روشنفکر هرگز دلبستهی حقیقتی که ساخته نمیشود. حتّی درست در لحظهی مبارزه برای آن حقیقت، روشنفکر همچنان در برابر آن یک منتقد بیطرف است.
حالا روشنفکری چگونه به ابتذال کشیده شده است؟ افراد و رسانهها به صورت مداوم سه گروهی را که با هم دیدیم تحت عنوان «روشنفکر» به مردم معرّفی میکنند.
آنها نمونههای نادرست را به عنوان روشنفکر معرّفی میکنند و مدام روی این موضوع تأکید میکنند. حالا افکار و اعمال اشتباه این افراد توسّط مردم دیده میشود. این روند آنقدر تکرار میشود که کلمهی «روشنفکر» در ذهن مردم برابر تمام آن اشتباهات میشود. این همان لحظهای است که روشنفکری به ابتذال کشیده شده است.
اینکه شما امروز برده نیستید، امکان داشتن چیزی به نام پزشک و دارو دارید، اینکه اصلاً علوم امکان پیشرفت پیدا کردند، اینکه چیزی به نام حقوق بشر وجود دارد (البته نه در کشور ما) و میلیاردها میلیارد چیز دیگر که امروزه تبدیل به پیشفرضهای زندگی ما شدهاند، همه به خاطر روشنفکری به وجود آمدهاند.
حالا اگر روشنفکری نابود شود چه اتّفاقی میافتد؟ تمام این پیشرفتهای که طی چند قرن بهدستآمدهاند، ظرف چند دهه نابود میشوند. انگار که هرگز چنین چیزی وجود نداشته است.
پس اگر زندگیات را دوستداری، بهتر است که برای زندهماندن روشنفکری مبارزه کنی.