علی خاک باز·۵ سال پیشمحوشادیِ زندگی زهرمارم این همه زجرِ قهر از تو بهتر تلخی ات میزند زندگی راآی تلخیِ زهر از تو بهترآسمان را به خوابی که بایدخیره هستیم و هی می…
علی خاک باز·۶ سال پیشتبعیدبه احترام بیدل:به خاک صدشهید غوطهدرخونخورده نالیدم که دنیا کوچهای بنبست بود و من نفهمیدمبه خود امّید رستن دادم از یأس و ندانستمکه سمکوب…
علی خاک باز·۶ سال پیشقاتل چشم بستم ! که چشم وا کردن ، با شب و گم شدن معادل بودچشم بستم! که بر چه باز کنم؟ روی زخمی که نام او دل بود؟تن من خسته ، چشم ها بسته ، کنج خلوت نشسته ام با خودحرف ها پیش چشم های منند ، حرف های تو تیغ قاتل بودکه سرم را شکافته است و هنوز در سرم مانده است... حرفی نیستبا تو با چشم های...
علی خاک باز·۶ سال پیشسرخمیبوسمت / گلی که بر این صورت ، انداختی مرا متراکم کرد / از رنگرنگ سرخ شکوفایی/ من را ببین به صورت تنهایی:اخمی اگر به چهره خود دارم / باز…
علی خاک باز·۶ سال پیشخواب به استاد بزرگوارم ، علی اکبر یاغی تبار?نشان از رنگ های رفته از دنیا که پرسیدمبه سوی چشم های بسته ای کردند تبعیدمدو چشمم بستگانی که جدا هرگز نبود از اینبرهنای جهان را بر همان بدکاره پوشیدمبر این سینه ، به این خالی ، نشان مرگ را دادند
علی خاک باز·۶ سال پیشبا او سر او دارم اگر عمر اجازت بدهدهوس رفتن اگر چند مرا پایی نیست...مثل موجی همه جا رفتم و این را دیدمکه به جز ساحل امن تو مرا جایی نیست من به رویای به جز خویش شدن بودم و حالبه جز از خودشدن ام وهمی و رویایی نیستسر او دارم اگر عمر اجازت بدهدهوس رفتن اگ...
علی خاک باز·۷ سال پیششاید همه کس بود...این باغ سکوت از همه جا، با همه میگفتدلتنگ صدای من و همخوانی من بودباران زده و نیست به همراه من اکنونیک همقدم و یار ، که بارانی من بودآن از همه پنهان که به چشم همه...
علی خاک باز·۷ سال پیشچتراز دلهره از خستگی پر بوداز سردی پاییز ها می خواندمردی که یک تبعید اجباریاو را به سمت دیگری کوچانداما صدای دور و نزدیکیدر تنگنای کن...
علی خاک باز·۷ سال پیشروز اول//این نوشته شعر نیست.روزی که دلم در گره زلف تو افتادبا شانه ی خود باز نمودی گره ات رامن دور تو می گشتم و حیرت زده و ماتدستی ب...