شادیِ زندگی زهرمارم
این همه زجرِ قهر از تو بهتر
تلخی ات میزند زندگی را
آی تلخیِ زهر از تو بهتر
آسمان را به خوابی که باید
خیره هستیم و هی میشماریم
ما که در بیشمارِ ستاره
محو بودیم ، دنباله داریم؟
ای که دردِ جنون خودم را
تیشه بر بیستون تو دیدم
باورم نیست بعد از سه پاییز
زندگی را بدونِ تو دیدم
ساکتم در سرم حرفهایی
مانده که داشت با گریه میگفت
من کنار آمدم.. دیگری هم
زندگی را چنین میپذیرفت؟
زندگی نامه ای بود روزی
تمبرهایی که بر پاکتش خورد
باطلش کرده و جای برگشت
کنجِ انبار نشکفته پژمرد
هیچ چیزی نبودم ولی با
چیزی تو که آراستم من
گفتی اینجا بماند بیایی
زندگی را نمیخواستم من
ای که در من نماندی و رفتی
کم مرا با خودم روبرو کن
آبی ای نیست در روزگارم
آسمانِ مرا زیر و رو کن
زندگی برگ خورد و به فصلی
می رسیدم که در آن نباید
می شکفتم ولی منصفانه
نیست این باید اما و شاید
زندگی چیزی از من ندانست
زندگی خواب بود و نفهمید
آنکه چشم از تو بسته که بود و
آنکه چشم از تو بسته چه ها دید
زندگی ای بلندِ پس از من
کمتر از هر چه داری بگو تا
ماندهی داستان مرا هم
بشنود آن که میخواست زیرا
زندگی را پذیرفتم اما
مرگ را نیز هم میپذیرم
بعد از این آتشی نیست در من
خرد و خاکسترم کن بمیرم
خرد و خاکستری که پس از تو
همسرِ بادها می وزد تا
می رسد تا به جایی که تا بود-
آتشی بود .. تا بود اما...
علی خاکباز