این باغ سکوت از همه جا، با همه میگفت
دلتنگ صدای من و همخوانی من بود
باران زده و نیست به همراه من اکنون
یک همقدم و یار ، که بارانی من بود
آن از همه پنهان که به چشم همه آمد
اندوه من و گریه ی پنهانی من بود
امروز کسی نقش خراش دل من شد
که نقش من از اوست، که او مانی من بود
آه آن که تبر دست گرفته است به قتلم
یک روز بنای خوشی ام، بانی من بود
آن کس که خودش قطره به قطره دل من را
سیراب کند تشنه ی ویرانی من بود...
علی خاک باز