سلام و خسته نباشید خوانندگان عزیز
ممنونم که با کنجکاوی این پست رو میخواهید بخونید. حقیقتش خیلی حرفهای جذابی برای گفتن ندارم که بخوام کنجکاوی شما رو به خوبی پاسخ بدهم.
گفتن مقدمه خیلی کار رو سخت میکنه، پس به جای اون دوست دارم شما حس فردی رو داشته باشید که از نیمه یک فیلم وارد سینما شدید. سعی کنید فقط بخونید و به دنبال اینکه از ابتدای قصه بدانید نباشید.البته من قبول دارم که سخته اما خوب باور کنید از ابتدا کار رو بسیار خسته کننده میکنه. پس همراه من در این سینما بشنید.
من قراره سعی کنم یک داستان برای شما بگم. چالش این موضوع برای من اینکه سعی کنم در داستان شما رو با خودم همراه کنم ولی باور کنید هیچ ایدهای ندارم که چطور باید این کار را انجام دهم. پس خودتون هم تلاش کنید و حس کنید با من در این تن همراه هستید.
حقیقتا برای یک دانشجو (که خودم باشم) زمان سختی در حال سپری هستشن. البته این سختی چون همراه شادابی دوران جوانی منه تقریبا با شتاب زیادی درحال گذره که این از شدت سختی ماجرا کم میکنه. من کارمند یک شرکت هستم و پاره وقت در اون شرکت درحال کار هستم. به علت پارهای از چالشها که تقریبا دو ماهی زندگی مرا شدیدا درگیر کرده از یک هفته پیش مجبور شدم به صورت جدی به کار دوم کنار کار اولم فکر کنم.
سووووپرایززززز از همینجا سردرگمی شروع شده. به این دنیا که قراره هیچی ندونیم و حتی نمیدونم در آینده قراره چی براش بنویسم خوش آمدید دوستان. البته اینجا قراره همه با هم سردرگم بشیم. خوب برای اینکه استراحت کنید اینجا یک عکس با حالت وکتور ببینید. به چشمتان کمی استراحت بدهید.
خوب حالا در این چند روزی که گذشته من نمیدانم باید چکار کنم. فقط میدانم باید یک کاری بکنم. در ذهنم تعداد افکار مربوط به این داستان بسیار زیاد است و این افکار کم کم درحال اشغال تایمهایی هستند که باید به پایانامهام فکر کنم.
به هر حال با تمام این حرفا سعی کردم فکرهای به ظاهر دیوانهوارم را اجرا کنم. حالا میپرسید چه بودند؟ خبر خوشی برای شما دارم مبنی بر اینکه بازگو کردن افکارم موجبات خنده شما را فراهم خواهد کرد. حتی مرور بعضی از این افکار برای خودم هم خنده دار است. اگر شخصیت من را بشناسید حتی بیشتر از این نیز میخندید.
البته همه خنده را امروز برای شما رو نخواهم کرد. بالاخره نمیشود که:))))
یکی از این تفکرات عجیب این بود که درباره استارتاپهایی که در حوزه طلا به وجود اومدن یک وبلاگ داشته باشم. حقیقتا وبلاگ هم نمیخواستم و سعی کردم در همین دیوار بنویسم. دوتا پست هم نوشتم اما یکی از آنها توسط دیوار نشر نشد و پیام مغایرت با قوانین رو گرفتم. قوانین رو مجددا مطالعه کردم اما نفهمیدم کدام قانون را زیر پا گذاشتم. از این رو بی خیال ماجرا شدم.
رفتم سرچ کردم هاست و دامین رایگان و سه تا سایت رو پیدا کردم. ادامه داستان رو در پستهای بعدی براتون تعریف خواهم کرد.
متشکرم از اینکه پاس حرف من نشستید تا به اینجا و میتوانید پست بعدی من را در این لینک مشاهده کنید.