امروز 19 بهمن 99 هستش، اینجا هوا ابریه و من پشت میز کارم نشستم، میز کاری که دوستش ندارم و معمولا هر روز تا ظهر همدیگه رو تحمل می کنیم.
صبح که ماشین رو بردم تعمیرگاه ناچار شدم تا سازمان رو با اسنپ بیام و بازم ناچارا از شیشه تیبای سفید آقای قنبری درو دیوار شهر رو مرور کردم...
اصطلاحا شهر آذین بندی شده بود، برای 22 بهمن! سالگرد یک پیروزی که سالها پیش رقم خورده و الان ماها داریم در آرمانها و تخیلات مردم 40 سال پیش از خودمون غلت میخوریم...
یه جمله ای عجیب من رو به فکر فرو برد: اقتدار ایرانی، حیرت جهانی!
طنز قشنگی داره این عبارت؛ من رو یاد جمله معروف «خودگویی و خود خندی! عجب مرد هنرمندی!» میندازه.
قصهاش اینه که من از بچگی توانایی خوبی در تعریف کردن جک نداشتم، همین الان هم اگر کسی ازم بخواد که جکی تعریف کنم باید 24 ساعت سناریو براش بچینم و تامل کنم که چی رو کجا بگم که باحالتر باشه...
سالها پیش یکی از رفقایی که کمی با من ندار بود که تو دوره نوجوونی با هم نشست و برخواستی داشتیم بهم گفت: «علی وقتی میخوایی جکی تعریف کنی زیاد به بقیه توجه نکن، سریع جمعش کن و خودت با صدای بلند بزن زیر خنده!»
هرچند که این توصیه تاثیر آنچنانی روی ضعف من نداشت، اما بعدها هربار عبارت «خودگویی و خود خندی! عجب مرد هنرمندی!» رو میشنیدم، یادی از دوست و رفیق شفیقم میکردم.
بیشتر نوشتن در این باره رو زیاد دوست ندارم و شما رو با برداشتهاتون راجع به تاملات امروزم تنها میگذارم!