خانواده تیبو نوشته روژه مارتن دوگار تجربهای است از یک زندگی حاصلخیز در دریای پرتستان و جوانی. آنچه در این رُمان دوستداشتنی روی میدهد فقط دوستیِ میانِ ژاک و دنیل، که بیشتر شبیه «دودسکادن» کوروساوا است، نیست بلکه تاریخی دراماتیک از زیستن در جامعهای کوچک به نام خانواده است که هویت اصلی خود را در غرب از دست داده و خواندن آن شبیه به داستانهای « هزار و یک شب» شده. خوانندگان جوامع غربی لذتی از وجود دین در این جامعه نخواهند برد و ما به عنوان خواننده اگر دین را فُرمی برای رسیدن به آرمانهای اجتماعی بنامیم، این مهم هرگز برای خواننده غربی روی نخواهد داد. مسئله اصلی این نیست که خواننده غربی چگونه میخواند یا چگونه از مطالعه رُمان لذت میبرد؛ مسئله دقیقا این است که داستان با منِ خواننده چکار میکند. ثبت این وقایع که همواره با نقدهایی بر جامعه و عملکرد سیاسیِ حکومتها همراه شده را در «کلیدر» دولتآبادی هم میخوانیم اما نکتهای که باعث تمیز میانِ دو اثر شده، وجود گرایش به دین و نوعِ برخورد با نقدِ سیاسی و وضعیت موجود است. در «خانواده تیبو» ما عشقی میبینیم که حاصل از نژندیهای روانیِ دو ناقدِ وضعیت است و در «کلیدر» دولتآبادی عشقِ موجود حاصل نقدِ آداب و رسوم در ایالات و اقشار مختلف است. رُمانِ دوگار قبل از اهمیتِ تاریخیاش به ایجادِ زمان در برابر آرماگدون و یهودیت برخاسته. البته ما نقطه مقابل هر دو این آثار را با نامِ «در جستوجوی زمان از دست رفته» پروست میشناسیم که اتفاقا مسئلهاش آرماگدون بوده و...