
نازنینِ داستایفسکی هیچربطی به «شبهای روشن»اش ندارد. اَفسارگسیختگیِ کنترل شده در این اثر را میتوان با «بوف کور» هدایت مقایسه کرد. البته که من «بوف کور» صادق را دوست ندارم امّا فیودور تفاوتش در کنترلِ تخیل با زبانِ سادهگویی و جامعهشناسانه است که فرد را در گفتوگوهایی مَنْ راوی با تمرکز بر متکلم بودنِ یک متنبه نشان میدهد. آنیما، زنانگیهای ذهنیِ یک مرد، گویشی از نظامِ ادبی در فرهنگِ روسی است که با تبدیل و ترجمه شدن آن به ایماژهای فارسی تواناییِ عجیبی در جذب خواننده پیدا کرده. ادبیاتی که به شدّت سینمایی است و میتوان از آن یک فیلمنامهی مبتکرانه استخراج کرد. شناختِ فرهنگ موضوعی است که سیطرهی ادبیِ نویسنده را تحتِ پوشش قرار میدهد. نویسنده ناخواسته در حالِ تلقینِ فرهنگی است که خیال میکند و خواننده ناخواسته آن فرهنگ را با واقعیتِ جامعهی خود مقایسه خواهد کرد. در این مقامِ مقایسه ما دو نوع مِدیوم داریم. یک: انزوا طلب، صادق هدایت و دوم: اجتماعنگار، فیودور داستایفسکی. مشخص است که خیالِ محض در ادبیاتِ هدایت منجر به توهمِ توطئه خواهد شد و این در حالی است که اجتماعنگاریِ داستایفسکی ذاتاً فرهنگِ ایدهآلِ نویسنده را عمومیت میبخشد و میتواند علاوهبر ارزشِ ادبی از ارزش بالای اجتماعی نیز برخوردار شود و...
متن کامل را در روزنامهی اینترنتی برداشت بلند بخوانید.
ویدئوی مرتبط را در کانال آپارات من ببینید.