
زندگی نو نوشتهی اورهان پاموک بعد از «سمفونی مردگان» عباس معروفی، خیالانگیزترین توهمی است که از ادبیات برای توصیفِ یک عشقِ افلاطونی خواندم. من با معروفی عاشق ادبیات شدم و از اینکه او رفت و ادبیاتِ ایران را تنها گذاشت بسیار غمگین شدم. پس از خواندن «موزه معصومیت» پاموک از اینکه توانستم دوباره لذتی نزدیک به ادبیات معروفی را پیدا کنم بسیار به زیستن اُمیدوار شدم. ادبیاتِ پاموک در ذهنِ شخصیتهایش جریان دارد. شخصیتهایی که قاطباً عاشق میشوند و یا عاشق هستند. چهرهای که از جانان در این رُمان پاموک متصور شده را بعدها در «موزه معصومیت» آورده و حسرتِ بزرگِ من آشنایی دیرهنگام با این نگارندهی اُرگانیک است. «زندگی نو» دقیقاً همانچیزی است که من از عشق متصور میشوم و فکر میکنم دقیقاً همانچیزی باشد که دیگر خوانندگان از یک عشقِ افلاطونی تصور میکنند. شاعری بخشِ مُهمی از خیالِ نویسنده در این ادبیات است و معروفی را شاعرترینِ نوع خود میدانم. از سویی من با جادوی کتاب مواجه میشویم. جادویی که نورِ متصاعد شده از آن به اتوبوس سواری و مینی مارکوپولو شدن میانجامد. عادت ندارم کتابی را که تا انتها نخواندم دربارهاش نظر دهم ولی فکر میکنم همین کافی باشد که این کتاب میلِ به رُمان خواندن را برای دومین بار در من زنده کرد و...
متن کامل را در روزنامهی اینترنتی برداشت بلند بخوانید.
ویدئوی مرتبط را در کانال آپارات من ببینید.