
در مقاله قبلی به تفاوتهای «مدیریت» و «رهبری» در سازمان پرداختیم و مرز میان این دو مفهوم را شفافتر کردیم، حالا وقت آن رسیده یک قدم جلوتر برویم.
تصویر رایج اما ناقص از یک رهبر را در ذهن بیاورید: فردی با کاریزمای فوقالعاده، سخنرانی بینقص که همه او را دوست دارند و هرگز اشتباه نمیکند. این اسطوره جذاب، یک تصویر ایدهآل است که با واقعیت پیچیده و پر چالش رهبری انسانهای واقعی در دنیای کسبوکار فاصلهای عمیق دارد. واقعیت این است که رهبری، مسیری پر از تصمیمهای سخت، گفتگوهای دشوار و عبور از بحرانهاست، نه یک صحنه نمایش بینقص.
بسیاری از مدیران، مسحور این سراب فریبنده، دچار یک خطای استراتژیک بنیادین میشوند: آنها به جای تمرکز بر عمل رهبری، تمام انرژی خود را صرف اجرای نمایش رهبری میکنند. آنها به دنبال کسب محبوبیت به هر قیمتی، تقلید کورکورانه از چهرههای موفق، یا تمرکز بر «اجرای صحنهای» به جای ایجاد یک اثر واقعی هستند. این رویکرد اغلب به یک گسست عمیق منجر میشود. با وجود نیت خوب رهبر، تیمها احساس سردرگمی، عدم الهام و ناامنی میکنند، زیرا پایههای رهبری بر مبنای درستی بنا نشده است.
مفهوم «رهبری اثربخش» یک جایگزین عمیقتر و پایدارتر ارائه میدهد. رهبری اثربخش، تمرکز را از شخصیت و ویژگیهای ظاهری رهبر به «اثر» او بر تیم و سازمان منتقل میکند. این مقاله هفت اصل کلیدی و گاه غافلگیرکننده را بر اساس تحلیلهای کارشناسی ارائه میدهد که به شما کمک میکند چارچوب ذهنی خود را از نو بسازید و تأثیری ماندگار بر سازمان خود بگذارید.
اولین و بنیادیترین اصل رهبری اثربخش، درک تفاوت میان «اثر» و «ثمر» است. «ثمر» همان میوه، محصول یا دستاورد نهایی است که متعلق به تیم میباشد. در مقابل، «اثر» همان تأثیرگذاری، بسترسازی و نفوذی است که در حوزه مسئولیت رهبر قرار دارد.
برای درک بهتر، رهبر را مانند یک باغبان در نظر بگیرید. وظیفه باغبان این است که با فراهم کردن شرایط مناسب—خاک، آب، نور و هرس کردن—اثری مثبت بر درختان بگذارد تا آنها بتوانند بهترین میوهها (ثمر) را به بار آورند. گاهی این اقدامات، مانند هرس کردن، ممکن است در لحظه دردناک به نظر برسد، اما برای رشد بلندمدت درخت ضروری است. یکی از بزرگترین خطاهای رهبران این است که دستاوردهای تیم (ثمر) را به نام خود ثبت میکنند. این کار اعتماد و روحیه تیم را به شدت تخریب میکند و نشاندهنده درک نادرست از نقش رهبری است. همین اقدام به ظاهر دردناکِ «هرس کردن»، ما را به اصل دوم رهبری اثربخش میرساند: تمرکز بر احترام، نه محبوبیت.
اثر از رهبریست ولی ثمر از تیمه. یعنی شما باید به واسطه رهبری و اون رهبری اثربخشی که دارید نتیجههایی رو در تیم ایجاد کنید و وجود بیارید که این نتیجهها در اختیار هم هست.
رهبری اثربخش بر پایه احترام ساخته میشود، نه محبوبیت. تلاش برای محبوب بودن، بزرگترین دشمن قاطعیت یک رهبر است. رهبری که نیاز دارد همه او را دوست داشته باشند، نمیتواند تصمیمهای سخت و ضروری بگیرد، زیرا چنین تصمیماتی اغلب نیازمند برقراری «عدالت سیستمی» هستند؛ عدالتی که ذاتاً نمیتواند رضایت همگان را جلب کند اما سلامت بلندمدت سازمان را تضمین میکند.
باید پذیرفت که رشد، یک فرآیند ذاتاً «دردآور» و «ناراحتکننده» است. وظیفه رهبر این است که تیم را در این مسیر دشوار اما ضروری هدایت کند؛ مسیری که پیمودن آن همیشه محبوبیتی به همراه نخواهد داشت. یک تصمیم ممکن است در کوتاهمدت با نارضایتی همراه باشد، اما اگر تیم درک کند که این تصمیم بر اساس شفافیت، منافع بلندمدت سازمان و عدالت سیستمی گرفته شده است، احترامی عمیق و پایدار برای رهبر ایجاد خواهد کرد.
رهبری یک مهارت قابل کپیبرداری نیست. سبک رهبری هر فرد باید از درون او، بر اساس مطالعه، خودآگاهی و اصول درونیاش شکل بگیرد. تلاش برای تقلید از سبک رهبری دیگران، حتی موفقترین آنها، به ساخت یک بنای سست و بیاساس میانجامد که در اولین بحران فرو میریزد. زمانی که استراتژیها و رفتارها ریشه در شخصیت و باورهای واقعی رهبر نداشته باشند، برای تیم «تصنعی» و غیرقابل باور به نظر میرسند.
رهبری رابطهای مستقیم با احترام و باور دارد. اعضای تیم بزرگترین سرمایه خود، یعنی «عمرشان» را روی رهبری سرمایهگذاری میکنند که او را اصیل و واقعی بدانند. وقتی اصالت از بین برود، اعتماد نیز از میان خواهد رفت و تیم سرمایهگذاری خود را پس میگیرد.
در هر چیزی که از درون شما نیاد این اصالتی نمیتونه داشته باشه. وقتی اصالت و اصل بودن بره کنار در حیطه رهبری یا مدیریت اون استراتژیهای شما و ایدههای شما جنس فیک بودن پیدا میکنه و غیر قابل باوره.
وضوح و شفافیت، یکی از ستونهای اصلی رهبری اثربخش است. وضوح به این معناست که همه اعضای تیم به روشنی بدانند مقصد کجاست؛ «چرا» و «کجا»ی مسیر برای همه مشخص باشد. بسیاری از مشکلات، ناکارآمدیها و اشتباهات در سازمانها از «ابهام» نشأت میگیرد. ابهام مانند حرکت در یک اتاق تاریک است؛ شما نمیدانید موانع کجا هستند و احتمال برخورد و اشتباه بسیار بالاست. وضوح، چراغی است که این مسیر را روشن میکند.
البته باید توجه داشت که این وضوح با مدیریت ذرهبینی (Micro-management) متفاوت است. وضوح در رهبری به معنای شفافیت در چشمانداز و مسیر کلی است، نه دخالت در جزئیات فرآیندهای عملیاتی. علاوه بر این، وضوح نیازمند صداقت است. یک رهبر اثربخش باید شجاعت داشته باشد تا مشکلات و چالشها را به صورت شفاف با تیم در میان بگذارد و محیطی امن برای گفتگو درباره واقعیتها ایجاد کند، نه اینکه مسائل را پنهان سازد.
این اصل شاید در نگاه اول عجیب به نظر برسد، اما ثبات در تصمیمگیری برای سلامت سازمان حیاتی است. رهبری که هر روز بر اساس آخرین کتابی که خوانده یا سمیناری که شرکت کرده تصمیمات خود را تغییر میدهد، مهمترین سرمایه تیم یعنی «امنیت روانی» آن را نابود میکند. این بیثباتی و تغییر جهت مداوم، اعتماد به سکاندار سازمان را از ریشه میخشکاند و باعث هرجومرج میشود.
در چنین شرایطی، بهتر است رهبر یک تصمیم را، حتی اگر بعداً مشخص شود که اشتباه بوده، تا انتها دنبال کند و سپس با شجاعت اشتباه خود را بپذیرد. این رویکرد به مراتب بهتر از تغییر مداوم تصمیمات است. ثبات به تیم اجازه میدهد تا بر اهداف تعیینشده تمرکز کرده و برنامهها را اجرا کند. سازمانی که رهبرش هر روز یک اولویت جدید معرفی میکند، هرگز نمیتواند بر موضوعات کلیدی خود متمرکز شود.
رهبری اثربخش در شرایط بحرانی بیش از هر زمان دیگری اهمیت مییابد. رهبری در بحران دو گام اساسی دارد:
1. پذیرش واقعیت (واقعی داشتنه): اولین وظیفه رهبر، پذیرش و بیان صادقانه حقیقت شرایط است. او باید از شعارهای انگیزشی توخالی پرهیز کند و با شفافیت کامل، ترسها و نگرانیهای واقعی تیم را به رسمیت بشناسد و بپذیرد که «ما در مشکل هستیم».
2. ایجاد «امید قاطع»: این مفهوم قدرتمند، نقطه مقابل «امید واهی» است. امید واهی بر پایه آرزوهاست، اما امید قاطع بر اساس داشتههای واقعی شکل میگیرد. امید قاطع با این سوال اساسی شکل میگیرد: «با پذیرش این واقعیت تلخ، ما دقیقا چه چیزهایی در اختیار داریم که میتوانیم روی آنها حساب کنیم؟».
این همان رویکردی بود که در بحران اخیر جنگ به رهبران سازمانها توصیه میشد: از شعارهای انگیزشی توخالی دست بردارید و با صداقت به تیم بگویید که شرایط سخت است و برای عبور از آن به یک برنامه واقعبینانه نیاز داریم. این رویکرد، امید را بر پایهای محکم و عملی بنا میکند.
این اصل، عمیقترین تغییر در نگرش یک رهبر را نمایندگی میکند. هدف نهایی رهبری اثربخش این نیست که افراد را تشویق کنید تا شما را به عنوان یک شخص دنبال کنند. هدف واقعی این است که یک مقصد مشترک بسازید و دیگران را ترغیب کنید تا همگی با هم، آن مقصد را دنبال کنند.
این نگرش، تمرکز را از «منِ رهبر» به «ماموریتِ ما» منتقل میکند. وقتی افراد به جای یک شخص، یک هدف بزرگتر را دنبال میکنند، سازمان قدرتمندتر، مستقلتر و هدفمندتر میشود. این رویکرد تیم را توانمند میسازد و فرهنگی از مسئولیتپذیری و تعهد مشترک ایجاد میکند که حتی در غیاب رهبر نیز پایدار باقی میماند.
رهبری اثربخش این نیست که شما بقیه را تشویق کنید که شما رو دنبال کنند. رهبری اثربخش یعنی که شما دیگران را تشویق کنید که مقصد مشترک را دنبال کنند، نه فقط شما را.
در این مقاله، سفری از اسطورههای رایج رهبری—کاریزما، محبوبیت و تقلید—به سوی اصولی عمیقتر و پایدارتر داشتیم. رهبری اثربخش نه در مورد شخصیت رهبر، بلکه در مورد تأثیر اوست؛ تأثیری که از طریق ایجاد احترام، اصالت، وضوح، ثبات و هدایت تیم به سوی یک مقصد مشترک شکل میگیرد. این رویکرد، رهبری را نه به عنوان یک جایگاه یا عنوان ثابت، بلکه به مثابه یک فرآیند مستمر برای خلق اثری مثبت و سازنده تعریف میکند.
امروز، با نگاهی به تیم و سازمان خود، کدام یک از این اصول میتواند بزرگترین و معنادارترین تغییر را برای شما ایجاد کند؟
ارادتمند شما علیرضا کیماسی