یه روز درختی توی خاکِ خونوادهمون کاشته شد،
اما ریشهش با دروغ و حرص آبیاری شد.
سالها بعد، اون درخت میوه نداد، فقط سایه انداخت… سایهای سرد و سنگین.
یکی از شاخههاش، برگی رو که از مهرِ مادر جوانه زده بود، برید و فروخت.
خاک، شاهد بود اما ساکت موند.
و مادر، با دلی سوخته، تاوانِ دستِ برادرش رو پس داد.
کسی نخواست حقیقت رو ببینه، فقط از ترس اینکه باد، اون شاخهی خشک رو بشکنه،
همه دست به دعا شدن، نه برای عدالت، برای دوامِ دروغ.
من موندم با خشم، با زخمی که اسمش خونواده بود.
گاهی فکر میکنم اگر آتیش بزنم این باغ رو، شاید بالاخره روشنایی بشه.
اما بعد یادم میافته: آتیش فرق نمیذاره بین ریشهی خوب و بد.
و اینجاست که سکوت میفهمه، چرا بعضی آدمها میمیرن ولی هنوز حرف دارن...
و چرا شاید یه روز، از خاک من، فقط یه درخت انجیر سبز بشه...
انجیرکم !
برای تو مینویسم که در آینده میای به این دنیا . معلوم نیست که چقدر از من گذشته !
چقدر از این اتفاقات میمونه ؟
اره برام مرگ بود، چندبار از اینکه دست مادر مرا ترجیح نداد، مردم .از اینکه به دیگری ترجیح داده شدم .
گاهی خنجر میاد تو قلبت بدون اینکه خون بیاد میکشدت .
گاهی هم خشم میاد که ego رو بیدار کنه . نمیدونم دنبال چیهِ ، دنبال حفاظت از منه ؟ انگار من نابود شدم ؟ اره زمانی که ایگو میاد بالا میخواد جاودان بمونه . میخواد یادشون نره که منم هستم که به حریم من تعارض نکنن . مگه من حریم داریم ؟ مگه من خاک دارم ؟
میدونم رها کردن سخته . ولی باید رها کرد تا زندگی جاری بشه . جاری شدن زندگی . جاری شدن پوچ
برای چیزی که پوچه میخوای بجنگی؟ میخوای کینه بگیری؟ میدونم دلت چی کشیده ! میدونم درد داری
میدونم میخوای انتقام بگیری ، جوری که آوازش توی شهر بپیچه ، جوری که توی خاطرات خودت هم بشینه، افتخار میکنم یا نه ؟
قدرت یعنی بتونی به کسی که زندگیت رو ویران کرده، اجازه ندی بقیهش رو هم بدزده.
اره اگه انتقام بگیرم انگار خط قرمز های خودمو رو رد کردم . همه عمر از این میترسیدم که به این تبدیل بشم . دیدی توی جلسات تراپی از شبیه شدن و ارث بردن ویژگی هایی میترسیدی که حالا خودت رو میخوای بهش تبدیل کنی !
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد