علیرضا مددی
علیرضا مددی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

در پناه شعر 1

بزم می و می‌خواران، تامات به هم زد دوش

بشنو که چه حکمی کرد، بربست دهان و گوش

زاهد ز جهان شاهی، برداشت و زد نعره

کامروز بباید کشت، هر پیر و مغ و مینوش

دارند هرآنچ اینان، از زاهد و از واعظ

از استر و اسب و گاو، یا از خر و از خرگوش

آن لعبتکان کاینان دائم به بغل گیرند،

وآن میکده کاندر آن گردند به شب مدهوش،

از ماست همه نعمات، این حکم خدا باشد

هرکس که جز این گوید، گویید به او خاموش

مغ‌پیر چنین گفتا با زاهد دین‌پرور

مهتر شده ای زاهد، ای شاه کهان دوش؟

دیروز به دلق تو صد وصلهء پیراهن،

مغز سر انسانها، امروز شُدَستَت توش

اکنون ز تو میپرسم، ای می تو بگو با من

در مجلس این زهاد، کم میشنوی تو نوش؟

علیرضا مددی

۲۹/۰۸/۱۳۹۹

برای خواندن مطالب بیشتر از نگارنده به

کانال تلگرامی وی

بپیوندید

شعرشعر اجتماعیحافظحافظانهتغزل
دانشجوی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران. کانال تلگرامی http://t.me/sheribarayedel
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید