اهمیت داشتن میتواند اصلی ترین دلیل برای بقا انسان های آغوش باز باشد. تعریف دقیق انسان های آغوش باز در سه کلمه : شخص ، خانواده ، همسر خلاصه میشود.
آغوش اصلی به سوی خود ، آغش دوم به سوی آنها و آغوش سوم به سوی او می رود.
اگر در چرخه این هستی ، سه آغوش فعال یک کدامش غیرفعال شود، شمع های درون انسان شروع به آب شدند میکنند ، می چکند و ذره ذره قلب تورا به کوهی از شمع های سوخته تبدیل میکنند و آنگاه تو باز می ایستی و به سمت آغوش خودت میروی ، کمی تامل میکنی و میبینی تو قبلا سوخته ایی و حالا حلقه را می اندازی و ضربه ایی کوچک به صندلی چوبی ات میزنی ، و یکباره تمام میشود.
تک تک دردهایت ، روانت ، قلبت و سرت را که پای این زندگی خالی از وفا داده بودی به سمت والدت ، آن آفریننده به الحق میرود ، اما کدام به الحقی ؟
آن به الحقی که فقط گفته اند هست و نیست و کجاست؟
آری ، کجاست؟
من در کوچه های خاکی پر از پشه های کوته فکر این خیابان ها خاک خورده ام ، سمت کوی او رفته ام اما بدون لحظه ایی درنگ مرا به سمت خاموشی شمع های خویش برد.
مگر من چه کرده بودم ؟
فقط زندگی آرام میخواستم ، اینکه آن والد خویش آرام باشند ، دوست و یاور هم باشند.
غم تک تک سلولای مرا خورد نکند.
کلیشه ، کلیشه ، اینها را به چه کسی میگویم؟ نمیدانم ، درد های انباشته شده را فقط مینویسم و برایت میخوانم.
من در پیدایش تو میمانم ، فقط کمی بگذار آرامم.
نویسنده : علیرضا فاضلی