ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا
علیرضا
علیرضا
علیرضا
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

پسر خوب بودن بسه! (فصل اول: سندروم پسر خوب بودن - بخش صفر: سلام به همه پسران خوب - 10)


"من یک نایس گای (پسر خوب) هستم. من یکی از نایس گای ترین هام که می تونید تو کل زندگی تون ببینید."

جیسون در میانه سی سالگی، اولین جلسه تراپی فردی خود را با این جمله شروع کرد. جیسون زندگی خود را به استثنا یک بخشیش بی نقص توصیف کرد؛ بخش جنسیش. از آخرین رابطه اون با همسرش چندین ماه می گذشت و به نظر می رسید که به این زودی ها هم خبری نخواهد بود.

جیسون آزاد و راحت درباره ازدواجش، خانوادش و زناشویش صحبت کرد. به نظر می رسید به عنوان یک مرد مهربان، از فرصت صبحت راجع به خودش و زندگیش خوشحال است.

بیش از همه چیز، جیسون دوست داشت که دوست داشته بشه. خودش رو بسیار سخاومتند، دست و دل باز می دید. اون به خاطر بالا و پایین نداشتن زیاد در زندگی و از دست ندادن کنترل اعصابش به خودش افتخار می کرد. اون اقرار کرد که از اینکه دیگران را خوشحال کند خوشحال می شود و از جر و بحث متنفر است. برای جلوگیری از طوفانی کردن دریای در مقابل همسرش (عصبانی و ناراحت کردن همسرش) تمایل داره که احساساتش رو پنهان کنه و هر کاری که "درسته" رو انجام بده.

بعد از این معرفی، جیسون یک تیکه کاغذ از جیبش درآورد و اون رو باز کرد. وقتی داشت اینکار رو می کرد، گفت اینجا چندتا چیز نوشته که یادش نره بگه.

"من هیچ وقت نمی تونم کار درست رو انجام بدم." جیسون با این جمله شروع کرد و به بقیه لیستش نگاه کرد. " مهم نیست چقدر تلاش می کنم، همسرم همیشه یه ایرادی پیدا می کنه. لیاقت من نیست که با من اینجوری رفتار کنه. من تلاش می کنم که همسر و پدر خوبی باشم، اما این هیچ وقت کافی نیست."

اینجا مکثی کرد و به لیستش نگاه کرد.

"امروز صبح یه مثال خوبه" ادامه داد. "وقتی که همسرم داشت برای سرکارش آماده می شد، من بچه مون رو بیدار کردم، بهش صبحونه دادم، حمومش کردم. من همه کارهای اون و خودم رو کردم و آماده رفتن شدیم که همسرم اومده و قیافه برام گرفته. فهمیدم که تو دردسر افتادم."

جیسون ادا زنش رو در آورد و گفت "این چیه تن بچه کردی؟ ماشالا به انتخابت." "من نمی دونستم که اون می خواد یه چیز دیگه تن بچه کنه. بعد از اون همه زحمتی که کشیدم، هنوز کارام یه مشکلی داشت."

جیسون ادامه داد "یه مثال دیگه"، "یه روزی بود که من آشپزخونه رو تمیز کردم و واقعا گل کاشتم. ظرفشویی رو بار زدم، به قابلمه و قوری ها صفا دادم، کف رو تی زدم. خیال می کردم زنم بابت این کمک هام قدردانی و تشکر می کنه. قبل از اینکه تموم بکنم، اومد تو و پرسید که چرا کابینت ها رو دستمال نزدم. محض رضای خدا، من هنوز کارم رو تموم نکرده بودم! اما بجای اینکه متوجه همه کارهایی که کردم بشه و ازم تشکر کنه، رو چیزی تمرکز می کنه که من هنوز تمومش نکردم.

اون ادامه داد "بعدش هم مثال جنسی هست" "ما چون جفتمون مسیحی بودیم قبل از ازدواج یکی دوتا شیطنت کوچیک داشتیم. مسائل جنسی واقعا برام مهمه. اما همسرم علاقه ای نداره. من خیال می کردم به محض اینکه ازدواج کنید، همه چیز قرار که عالی پیش بره. بعد از همه کارهایی که من برای زنم کردم، ممکنه که فکر کنید اون راضی که چیزی که من واقعا می خوام رو بهم بده."

"من کارهای بیشتری از بقیه انجام دادم. به نظر میاد همیشه بیشتر از چیزی که بگیرم، می دم." در حالیکه روی مبل شبیه به یک پسر کوچولو شده بود، اجز و لابه کنان درخواست کرد، "تنها چیزی که می خوام اینکه دوستم بدارند و بهم احترام بذارن. این خواسته زیادیه؟"

روانشناسیخودشناسی
۴
۰
علیرضا
علیرضا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید