خواب آلودم
اینجا خونه مامان بزرگ منه
بوی کودکی هام رو میده هنوز
این بو خیلی ماندگاره
انگار با هیچ چیز خدشه ای بهش وارد نشده
هنوز همون احساس رو بهش دارم
تویه این سیر تغییرات زندگی من
اینجا، جزء معدود جاهاییه که من
هنوز همون احساس همیشه رو بهش دارم.
نور پنجره انگار از درگاه الهیه (:
نور سپیدی که از پرده ها عبور میکنن، از باغچه پشتی که مامان بزرگم
گیاه های مختلف توش کاشته و ازشون مراقبت میکنه
گرچه بچه بودم اینجا به علاوه پسته، انگور شانی بنفش هم داشت، پس من کلی غوره میخوردم (:
این اتاق، هنوز که هنوزه آرامش داره برای خوابیدن، شب ها به حرارت بخاری میچسبم.
بوش بویه خوبیه!
تویه کمد قدیمی هنوز رخت خواب داریم
رخت خواب هایی که هنوز ازشون بالا میرم و روشون دراز میکشم
اینجا بودن، یعنی اینجا بودن
یعنی شدت در لحظه حال بالا میره
حتی سوسک های تویه حموم
ی لونه دارن که در کنار هم زندگی میکنن
زیادن، با همن
مثل ما آدم ها در گذشته نه چندان دور
دلم تنگ میشه برای خودم
اما من در دوره گذارم
این روزا اعتماد بنفسم اومده پایین
اما چشمایی دارم که همه چیز رو از بیرون نظاره گره
احساساتم رو میبینم، محدودیت هام رو میبینم
نمیشه گفت همشون رو.
دلم آدمایی رو میخواد که میشه باهاشون صحبت کرد، اما بهتره به خودم رسیدگی کنم
دلم واسه دوستم تنگ شده....
مامانم از راه میرسه و میگه بریم سمت شمال
۴ صبح با صدای انفجار در تهران از خواب پاشدیم
از تهران رانندگی کردم تا اینجا
بگذریم...
سوال های زیادی دارم
درگیری های بسیار
اما، من، میدونم که، این آدم، ارزشمند تر از داده های ذهنی محدودشه
نیازی به رنج و ترس نیست
گرچه در ضعیف ترین حالتم هستم
اما قوی بودن از دل این شرایط زاییده میشه
کسی چه میدونه
از حالا به بعد
کی میدونه که
چی سرنوشتمونه
مرجان فرساد - پرتقال من
1404 / 03 / 23