توی این انزوا جمعی
دیگه خاطره رو کی میده بروز
توی دست، بلیط طلوع
فرشاد
انزوای جمعی نتیجه اش نا آرامی روح است.
انگار چیزی در ته حلقت گیر کرده باشد و نتوانی آن را بیرون بریزی.
بستری برای به نقش و نگار درآوردن کلمه ای که در گلویت گیر کرده نیست!
خودخوری، احساس تنهایی
سد شدن زندگی، قطع جریان جاری زندگی
صف بستن مسائل حل نشده در شقیقه هایت و اعصابت که با جیکی بهم میریزد
تبدیل به فریاد میشوی، که «فریاد درمان است»
داد بزن!
ابراز کردن خشمت
برای رقص به دنبال ریتم نباید بود
بلکه باید در فضایی که در آن فریاد تعریف نشده فریاد زد!
زوزه بکش، زوزه بکش ای نامتعارف
ابراز کن جان را که سیم های اتصال روح هایمان از ما کنده شده
لال شدن انتهای کار نیست.
حضورت را بروز بده
اصلا عدم حضورت را بروز بده
پی ریتم نباش به رقص در بیار حضور جاری
پریشان کوچه های ذهن که به بن بست میرسد، تو آرامی و روحت نا آرام.
جبر را رها کن زوزه بکش.
سلول را رها شو، جبر را آزاد کن
این تویی که گرفتهای جلوی سد جاری، باید زوزه کشید
جبر را آزاد کن
نه؛
باید داد رها برچست خصلت هایی که روی من چسبانده شده
ارزشش را دارد جرئت کردن، باید فریاد زد خود را
تا به صدا در آید زنگوله ای که به گوش همه آدم ها آشناست
درد همگانی
سیگار دستشان است؟
سیگار خوده معناست رفیق، معنای ناامیدی
همه این ها در من رخنه کرده و خون گلو را گرفته
باد میزند از جنس جبر با ته مزه رهایی
سبزه با آن یکی سبزه حال و احوال میکند
من در پارک بی-خیال آدمها، با رقص زنده ام
امیدوار بودن به رهایی، خیلی بهتر از پذیرایی از شکست همانند شماست
بی-خیال آدمها، هنوز پژواک میدهد در سرم یاری رسانی، نمیتوان برای آمدنش ایستاد
باید به حرکت افتاد و بهتر است پنجره ها را رو به دنیا برای وقوع هر وصالی باز گذاشت.
۱۴۰۳/۶/۳
از اول شروع کن : انزوای جمعی، احساس بیگانگی و دوری از خود