دست در نهرِ عسل دارم من،
سینهای پُر زِ شرر دارم من
بر لبم ذِکرِ حسن باشد و بس،
در دلم کوهی زِ غم دارم من
نامِ مادر به لبم جاری و بس،
که به سر فکرِ خطر دارم من
خونِ حیدر به جگر موج زند،
سَرِ سودایِ سفر دارم من
گرچه پایم نرسد بر زینِ نبرد،
شیرم و قصدِ خطر دارم من
مجنون تبریزی