ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا تیل کو
علیرضا تیل کو
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

داستان‌های کوتاه از سربازی

سربازی و نابودی هویت
سربازی و نابودی هویت
موقعی که از سربازی برگشتی انگار هیچ توضیحی یا دلیلی برای اتفاقاتی که تجربه کردی نداری، ولی خیلی از زندگی‌ها و جریانات دیگه با سرعت گذشتن و از قول خیلی‌ها جان آدمی را می‌گیرد و انگار باتری آدم را خالی می‌کند.

فقط 17 کشور در جهان هستند که خدمت اجباری سربازی بالای یک سال دارند و ایران جزو این 17تاست سربازی که حالا به 24 ماه رسیده است (اما شرایط دارد). تلاش‌های افراد برای گذراندن این مرحله هم خیلی زیاد به گوش می‌رسد که فلانی دنبال معافی رفته و یا حتی با کلی آب‌و‌تاب از ترفندهای معافی گرفتن که چه مدت و چه شرایطی را طی می‌کنند. از یه طرفم پیدا کردن آشنا و پارتی که هرجا میشینی یکی از فامیل‌های پرحرف توخالی ادعا میکنه که فلان‌جا پارتی داره و هی میگه "واست اوکی میکنم بیافتی همین بغل" و تا به مرحله عملی میرسه دود میشه میره آسمون. حالا که میرسیم به مرحله عملی اونجا هم منتظر قرعه گاهی وحشتناک و گاهی ... (اینجا دیگه هرچی‌ام حساب کنی زیادم گل و بلبل نیست)، در ادامه میخوام چندتا از داستان‌های برخی از دوستان را نقل‌قول کنم.

· حامد و مرزبانی

از کادری‌هایی که میرفتن نگهبانی با تمام دغدغه‌ها و نگرانی‌هایی که برای یک شب نگهبانی داشتن، باید مراقب میبودن که یه نفر خودکشی نکنه و شما خلع درجه میشی چون حواست نبوده، هرشب نگهبانی این احتمال بود که یه نفر خودکشی کنه شرایط به قدری سخت بود و فشارهای زیادی به سربازها وارد میشد که خون به مغزشان نمیرسید و داشتن یه اسلحه پر راه فراری بود برایشان. سربازا همیشه گرسنه، خسته و عجولن و حالا با تمام این اوصاف فرض کن جای داغون هم بیافتی و رفتار تحقیرآمیز مافوق‌ها شرایط را برای همه سخت میکرد.

· محمد در منطقه‌ای دورافتاده

من رو تبعید کردن به پرت‌ترین منطقه اونجا یه ایست بازرسی‌ای بود سر کوه و فقط تبعیدی‌ها را میفرستادن اونجا. هیچ امکاناتی رو مثل آب،تلفن، برق و ... نداشت مثلا برای تاریکی هوا یه موتور برقی بود که حدود دو ساعت روشن میشد و زود هم دوباره خاموشی. حدود 8 ماه رو اونجا گذروندم دقیقا بالای کوه بود، و اونجا چون ایست بازرسی بود باید جلوی ماشین‌ها و قاچاقچیان رو می‌گرفتیم و درگیری و تیراندازی هم داشتیم (گروهک‌های مختلف از جمله پژاک) که همین دلایلی بر این بود که همیشه اسحله به دست باشیم.

· امیر از تهران

سال 92 بود که رفتم سربازی و قرار بود یه آشنایی کارهامو جور کنه که بیافتم تهران ولی یه مدت در پادگان‌های اصفهان و شاهرود خدمت کردم و ماه‌های آخر افتادم تهران. اولین چیزی که فکر میکردم این بود که به اینجا تعلق ندارم و چنان کوتاهه که زود سپری میشه که این اشتباه بود، یعنی در واقعیت خیلی طولانی بود و کلی از ارتباطات را از دست دادم. اونجا با توجه به تصوراتی که داشتم اوایل با کسی دوست نمیشدم، آخرای خدمت بود که با چند نفری دوست شدم. وقتی که از تهران میافتی پادگان‌های شهرستان تو رو بچه زرنگ میدونن و خب چون یه عده‌ای اونجا هستن که قدیمی محسوب میشن و چون میدونن شما تازه واردی کلی از امکانات را بهت نمیدن.

· مصطفی مرز ایران و عراق

از پایگاهی که لب مرز بود تا روستا حدود 35 کیلومتر بود و اگر ماشین یا موتوری نمی‌آمد لبه جاده هیچ‌وقت نمیتونستیم بریم روستا. حتی یکی از سربازا با برگه ترخیصی که داشت قرار بود زودتر خودشو برسونه روستا ولی بعد از چند روز معلوم شد که گرگ‌های اون منطقه خوردنش چون منتظر نمونده بود که بعد سه روز یه نفر با موتور از اون سمت گذر کنه. لبه مرز خدمت کردن اونم برای چند ماه تو رو در حالت مرگ و زندگی قرار میده. برای حفظ آمادگی هر شب تیراندازی داشتیم و سیستم اینطوری بود که با شروع تیراندازی باید با خشاب و اسلحه در سنگرهای مشخص حاضر بشی (هر شب با هر حالتی که بودی باید سریع خودتو به سنگر برسونی).

لب مرز همه آماده جنگن و این اتفاق خوبی نیست. این موضوع باعث میشد که سربازهایی که حالا به خاطر هر موضوعی دچار فشار روانی میشدند، با اسلحه خودکشی می‌کردند. قبل از این شاید تو روزنامه و حوادث میخوندم و هیچ موقع فکر نمیکردم که چنین صحنه‌هایی رو خودم ببینم. درگیری‌هایی که بعضی از شبا با قاچاقچیان شروع میشد و بخاطر فشاری که به سربازها وارد میشد، شروع به خودزنی و گریه میکردن. به قدری به من فشار میومد برخی از شبا حتی خودمم به فکر خودکشی افتادم، این اتفاق برای اکثریت بچه‌ها میتونست بیافته، چون فشار اون تنهایی قابل پیش‌بینی نبود.

· جمع‌بندی

تمام این داستان‌هایی که بیان شد شاید کمی غلوآمیز از دید فردی باشد که هنوز خدمت نکرده است، ولی تنها برای یک سرباز خدمت رفته (که حتی در بهترین‌جا هم خدمت کرده باشد) با تمام فشارها و افکار پوچ آن دوران، برایش چنین ماجراهایی قابل باور است.

خیلی دوست دارم که داستان‌های شما رو هم از خدمت سربازی بدونم، آیا برای شما هم چنین اتفاقاتی افتاده است؟ و کجا خدمت کرده بودید؟

سپاسگزارم که مطلب بنده را مطالعه نمودید.

سربازیخودکشیمرزبانیمرگاسلحه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید