علیرضا عزیزپور
علیرضا عزیزپور
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

کوچه‌های شهر...

تمام کوچه‌های شهر آن شب منتظر بودند پشت در
غم تنهایی‌ات تکرار شد از کوچه‌ای تا کوچه‌ای دیگر

چراغ شهر را با شعله‌های جان خود افروختی اما
نفاق شهر روشن بود، مثل آتشِ در زیر خاکستر

تو هرگز زخم‌های کهنه‌ات را جز به دست چاه نگشودی
مگر زخمی که سر وا کرد با شمشیر بر سجاده‌ات آخر

تمام عمر قرآن مجسم بوده‌ای، ای سوره‌ی انسان!
شکاف ژرف‌ناک فرق تو شد مرز بین مؤمن و کافر

خدای روشنایی سایه‌ات را در شب قدر از زمین برداشت
که بشناسند شاید این خدا‌نشناس‌ها قدر تو را بهتر

تمام کوچه‌های شهر آن شب منتظر ماندند تا اینکه
امید و آرزو در کاسه‌های شیر جان دادند با حیدر...

? علیرضا عزیزپور

شعرغزلمذهبیشعر آیینیامام علی
کنشگر فرهنگی | شاعرِ فلسفه‌دوست | دغدغه‌مندِ تربیت و ارزش‌آفرینی | مدیر فرایند مؤسسه آموزشی و شتابدهی رُكاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید