ویرگول
ورودثبت نام
a.rockab
a.rockab
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

انتخاب سرنوشت ساز


امروز رفتم کتابفروشی تا بامبوها را آب بدهم. مثل همیشه با دوچرخه رفتم. خیابان‌ها دربست در اختیار خودم بود. در این سی‌واندی سال که در تهران زندگی می‌کنم، اینقدر کوچه و خیابان را خلوت ندیده بودم. اما بهار آمده است. مثل همیشه. حتی باطراوت‌تر و پرشورتر. درختان جوانه زده‌اند. بعضاً شکوفه‌های خوش‌رنگ روی شاخه‌هایشان خودنمایی می‌کند. از لابه‌لای سنگ‌ها و گوشه و کنار خیابان و پیاده‌رو سبزه روییده است. به کتابفروشی که رسیدم و بامبوهای خیزران را که آب دادم، رفتم سراغ انتخاب کتاب برای همان دوست بازیافته‌ای که دیروز گفتم. کتاب‌ها در قفسه‌ها ساکت بودند. زمزمه‌ای در کار نبود. رفتم سراغ قفسه‌ها، چشم روی عطف کتاب‌ها گرداندم. از این قفسه به آن قفسه، ردیف‌ها را بالا و پایین می‌کردم. گه‌گاه با خوشحالی یک کتاب را از قفسه بیرون می‌کشیدم‌ و با خود می‌گفتم: این همان کتابی‌ست که دنبالش بودم. اما بعد پشیمان شده و کتاب را سر جایش برمی‌گرداندم. انتخاب کتاب برای کسی که خیلی اهل مطالعه نیست و قرار است با این کتاب مسیر کتابخوان شدنش هموار شود، کار بسیار دشواری است. حداقل برای یک کتابفروش کار بسیار بسیار دشواری است. گویی می‌خواهید با یک انتخاب سرنوشت ملتی را رقم بزنید. فشار زیادی به آدم وارد می‌شود. و این قضیه وقتی خود فرد حضور ندارد و قصد دارید کتاب را به او هدیه بدهید یا کسی برای هدیه دادن سراغ شما آمده، خیلی حادتر می‌شود. وقتی خود فرد حضور دارد با چند سؤال و اندکی معاشرت و پیشنهاد چند کتاب و تورق، معمولاً می‌توان به نتیجه رسید. اما در شرایطی که حضور ندارد خیلی کار مشکل می‌شود. آینده یک فرد در دستان توست. این که این کتاب دعوتنامه‌‌ای جذاب برای ورود وی به دنیای کتاب‌ها باشد یا همچون یک دیوار تا مدت‌ها پیش رویش قد علم کند، تا کجا و توسط چه کسی این دیوار فرو بریزد. شاید هم به مرور فرسوده و ناپایدار شود و با تلنگری فرو ریخته و قفسه کتاب‌ها از پشت آن نمایان شود. خلاصه که آخر هم نتوانستم کتابی انتخاب کنم و در اوج استیصال کتابفروشی را ترک کردم. خُب این‌ مواقع که نمی‌توانم به جمع‌بندی برسم، ترجیح می‌دهم خطر نکنم و کتابی انتخاب نکنم. البته نباید این فرصت را از دست داد و در نهایت باید بهترین گزینه را انتخاب کرد. چرا که شاید فرصت ورود به دنیای کتاب‌ها برای همیشه از دست برود. به زودی کتابی برای هدیه به این دوست عزیز انتخاب خواهم کرد. کتابی که صرفا یک هدیه نباشد.


۰۲ فروردین ۱۳۹۹

خاطرات روزانه یک کتابفروش


کتابخاطرهتعطیلات نوروزکرونامطالعه
علی رکاب هستم، یک کتابفروش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید