اَلے
اَلے
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

خیـــــال!

چشم بازکردم! بهت زده ، حیران و در جایی در عمیق ترین نقطه از اقیانوس ذهنم ، غرق در خیال ، صدای هیچ چیز و هیچ کس را نمیشنیدم ، مغروق...

از خواب بیدارشده بودم اما از دنیای پر از زیبایی و تصور و خیال ؛ خارج نه!

نمیدانم چطور عده ای خیال را شیرین می پندارند ، این چهارحرفیِ پر رمز و راز برای ذهن احتمال گرایِ شکاکِ سخت گیر و پر اتصالی من ترسناکترین کابوس روزگار بوده و هست ، مگر نه اینکه اگر پس از خیال شیرینم نتوانم حقیقت را برتابم زندگی را باخته ام؟ پس چرا باید دلبسته ی این شیرینِ گذرا باشم؟ اصلا چرا باید اسمش را شیرین بگذارم؟ قاتل شیرین!! خیال در هرحال چه کابوس باشد و چه پر از وهم و رویاهای زیبا اما جانکآه است ، جانکآه و دلکَش!...

از آن ترسناک های دلخواهی که میدانی عاقبت تورا خواهند کشت امّا...

چهار پنج سال و اندیست دل در گرو خیالم دارم ، نه میدانم در روزهای پر فراز و نشیب سفر چه اتفاقی افتاد که دل بستم ، نه میدانم میداند که چه میپندارم ، نه میتوانم به زبان بیاورم ، نه...

خیالی پر از امتداد و انتها ، امروز که به ستوه آمدم ، رو کردم به صفحه ی پر خط و خش تلفن همیشه ناهمراهم ، این بار شکرخدا نه خاموش شد ، نه باگ ، نه لگ ، شاید نوشتن این کلمات هم بخشی از خیال باشد ، خیالی که بر عشق است نه وصال ، نهایت آنچه از خیالم در حقیقت دارم بایگانی بزرگی از پیام های تبریک و ... است که هر یک را با ضربان قلب در حال انفجار پاسخ گفته ام ، مجموعه ای از لحظاتی که کم مانده بود از ذوق قالب تهی کنم مجموعه ای از خاطرات و توصیفات من از خیالیست که بدان دل بسته ام ، و چه کشنده و بی رحم موجودیست این عالیجنابِ خیال!

شاید روزگاری فروغ این جنون پر تناقض را از سرگذرانده بود که فرمود....

اگر به سویت این چنین دویده ام

به عشق عاشقم نه بر وصال تـــــو

به ظلـــــــمت شبــــان بی فروغ من

خیال عشق خوشتر از خیال تو...


خیالعشق
گزافه گو | گداخته جآن | جنگ زده | مطرود | مدفون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید