شهر دود و آرزو!
زیبایی و طبیعت دلنشین در این تصور موج میزند. دوستداشتنی و آرامترین مکانها بهنظر مینماید. انگار امنترین و بهترین پایختهای جهان است، و زندگی در آن آرزو همهگان. باشمارش وصفهای متعدد، اما، کابل، یکی از ناامنترین پایتختهای جهان است. جایی که باید برای تمام قلمروی جغرافیایی خود قانون تطبیق کند و امنیت بیافریند، در کابل عکس این پدیده جریان دارد.
در این شهر بیم و امید؛ دود و خاک، هرچیزی یافت میشود ولی آرامشروحی هرگز. آشفتهگی بازار سیاست و سیاستهای سستبنیاد از وی میدانی تاختوتاز و اجرای نمایش تیمهای قدرتمند جهان ساخته است. سِپهر این شهرِ قشنگ را دود و انفجارِ بنیادگرایان و خودباختهگانِ زروزور پر کرده است. از سرابگاه تاریخمعاصر تا کنون بر پیکرش زحم و رنج وارید شده است. زخمهای عمیق و بریدگیهای که با هیچ وصلهی باهم نمیچسبند. عاشقان و دلباختهگان بسیاری در تاریخاش آمدند و ندای دلسوزی و آبادانی کشیدند ولی فقط و فقط چرخهی رشد معاصرش را خاموش کردند. و چه بسیار دوزدیدن و به یغما بردند. این شهر، هرآنچه میکشد و تاکنون نصیب شده است، از آدمهای گرگصفت و طماعهای تیزدندان و کدخدایان این کشتی ناقرار است. و تا چنین باشد، همچنان راکد در دریاییگستردهای زمان معلق میماند. اینشهر خاکآلود واندو، درگذر زمانهای دموکراسی نهتنها بهتر و خوبتر نهشده؛ بلکه روزبهروز خورشیدِ دموکراسیاش افول کرد. ارزشها، بایدها و نبایدها که شکوفا و جوانه میزد ولی جَوی فاشیسم و فراکسیون وقت از یکطرف و گلویهای داغِ عدالتطلبی و دادگری، سبب دفنِ ایدئولوژیهای دموکراتیک شدند. خواستنیها به فرجام نرسید بلکه بیشتر خواستیتر و پررنگتر شد. توقعات از دموکراسی، دموکراتیک و ارزشهای بشری باهمان شیرنیاش دست نهخورده باقی ماند. شیرنی و گوهری را که در دست داشتیم اما به چه ارزان و بیبها فروختیم! بازهم گلو صاف کنیم برای وضع مطلوبِ ناموجود و ستیزهجویی کنیم با وضع ناموطلوب موجود. و این سفر همچنان ادامه دارد.