شاید برای شما هم پیش امده باشد که نگرانید از اینکه نگرانید یا ناراحتید از اینکه ناراحتید و با خود فکر کنید که احتمالا چقدر بدبخت یا بدشانس هستید.
یا فکرهای اینچنینی که فلانی چقدر خوشحال، خوشبخت و راحت است، چرا من اینطور نیستم؟
فارغ از اینکه همه ما در شبکه های اجتماعی سعی بر آن داریم تا از بهترین لحظات ممکن شات بگیریم تا به دیگران این را القا کنیم که زندگی ما این است.
انگار که زبان حال تصاویرمان این باشد که ما انسانی همیشه شاد و امیدوار و غرق در خوشحالی هستیم.
آخر مگر چه کسی از زاویه پنهان و احتمالا زشت خود لحظه ای را ثبت میکند و میگوید من این هستم؟
آیا چیزی جز این شده که بسیاری از افردا، امروز پشت لبخند های دروغین شان قایم شده اند؟ لبخندی که بدون در نظرداشت ظاهرش، میتواند تفاوتی در عمق و باطن با آنچه که مینماید داشته باشد.
هر وقت میخواهیم از خود واقعی مان فرار کنیم به انها پناه میبریم ، سعی میکنیم در نمایه خود آن ایدهآلی که در اندیشه داریم باشیم، فارغ از اینکه چقدر با واقعیت فاصله دارد. تبلیغاتهایی که توسط ان به رگبار بسته میشویم هم چنان آش دهان سوزی نیست و کم از باتلاق شبکه های اجتماعی نمی آورد ولی اینبار با این تفاوت که اگر شما محصولی را نداشته باشید، مثل خانواده ای که در آگهی نشان داده میشود خوشبخت نبوده و همه اعضای خانواده کنار هم شادان و خندان نیستید. هیچ چیز عالی نیست مگر اینکه فلان محصول را داشته باشید! هدفم از این حرف ها اینست که موضوع را به اینجا برسانم که جهان مدرن که اتفاقا خیلی هم بدجنس است، خواه ناخواه ما را در مقام مقایسه نابجا قرار میدهد و سبب مقایسه باطن زندگی با ظاهر زندگی دیگران که حتی اگر از واقعیت فرسنگ ها فاصله داشته باشد میشود و این یعنی شروعی بر بدبختی مدرنی که سعی میکنیم بروز ندهیم و طبیعی نشان اش بدهیم در حالی که از درون منفجر میشویم.
طبق امارهای تکان دهنده، واگیردارترین ترین بیماری قرن اخیر نه کرونا یا وبا و مثل آن بلکه واگیر ترین بیماری قرن 21 تا به امروز به «افسردگی» تبدیل شده است. همینی که چه بسا بسیاری، آن را به رسمیت نمیشناسند.
جالب تر آنکه وقتی افزایش چند صد درصدی ابتلا به این سگ سیاه را فقط در دو دهه نخست اول قرن جدید، نسبت به قرن قبلش ببینیم بیشتر به این پی میبریم که اوضاع خیلی خراب است! و اگر دقت نکنیم چه بسا وضع وخیم تر هم خواهد شد. با وجود پیشرفت بشر، هنوز نمیتوان تعریفی برای افسردگی یافت. برای بیان آن حتی زبان ما انسان ها هم دچار فقر کلمات است.
بگذارید با مثالی واضح سازم که حساب کار دستتان بیاید.مثل این میماند که به کسی که گرسنه است، بگوییم گرسنه و به کسی که قحطی زده است هم بگوییم گرسنه! تفاوت زیادی حس میشود، در واقع افسردگی، ناراحتی نیست!
صبر کنید! داستان اینجا تمام نمیشود. در واقع شروع داستان از اینجاست و مشکلی بزرگتر که ریشه اش به اینجا ختم میشود. میتوان گفت مسبب اصلی این ها جامعه نوینیست که این ها را به رسمیت نمیشناسد. طوری که اگر در زندگی امروز خود کوچکترین رنج و اندوهی را متحمل شویم، ناخود آگاه پی میبریم که زندگی ما کامل نیست و عیب دارد!
البته که تقصیر شما نیست!
متاسفانه جامعه این چیز ها را در ذهن های ما آنطور گنجانده که یک زندگی خوب و سالم،یک زندگی بی نقص است! در حالی که به طور غیرقابل باوری در میبایم که چنین تعریفی از سالم بودن زندگی درست نیست. همانطور که نیاکان ما هزاران سال با غم و شادی، بدبختی و خوشبختی، سور و عزا باهم و درکنار هم ساخته اند و هر دو را جزئی از زندگی میدانستند.
سوالی که پیش می آید اینست که چه میتوان کرد؟اینکه در قدم نخست به خود و سپس به اطرافیان و عزیزانی که انها را دوست داریم یاد بدهیم که زندگی واقعی و سالم فقط خوشبخت بودن نیست گاهی هم رنج و درد بی آنکه خودمان بخواهیم سر و کله شان پیدا میشود و نباید غافلگیر شویم چون که قبلا امادگی مواجهه با آن را گرفتیم که حداقل شوک وارده احتمال کمتر شود.
دوم اینکه افسردگی طبیعی است! همه ما در طول زندگی خود دوره های بلند و کوتاه این بیماری را میگذرانیم و نمیتوانیم تحت هیچ شرایطی از زیر بار آن در برویم یا خود را در مقابله با آن واکسینه و مصون کنیم.
تنها کمکی که میتوانیم حداقل به حال خود بکنیم این است که در قدم اول آن را بپذیریم و غیر عادی نشماریم و اعتقاد داشته باشیم که همه ما به این بیماری در طول زندگی به دلایل مختلف و به روش های مختلف مبتلا میشویم و الزاما وقتی میگوییم افسرده، منظورمان فرد گوشه نشین و ماتمزده و گریان نیست بلکه حتی میتواند یکی از سلبریتی ها، بازیکن ها و ادم هایی باشد که انها را الگوی خود قرار میدهیم که چه بسا از درون چقدر دچار تزلزل بوده یا هستند!
نکته دیگر اینکه خود را با دیگران مقایسه نکنیم و استفاده از ابزاری که این مقایسه را مثل یک بمب خودکار در ذهن ما منفجر میکنند را تا حد امکان به حداقل برسانیم و نکته دیگر اینکه ناراحتی، نگرانی ،غم ،اندوه ،استرس و همه اینها جزئی از زندگی واقعی و حقیقی انسان ها از همان ابتدای نخستین تا به امروز بوده و بخش جدای ناپذیری از زندگی است.
اینکه امروز دنیای مدرن چقدر ما را مقصر میداند یا چطور این ها را به رسمیت نمیشناسد و چطور روانشناسی زرد با القای باور نادرست اینکه همه چیز عالی و گل و بلبل است و زندگی فقط مثبت مطلق هست و … باعث افزایش بیشتر این مشکلات شده است؛ خود مبحث دیگریست.
جا دارد بیتی از سعدی را به عنوان حسن ختام این نوشته بیاورم که خالی از لطف نیست.
//گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند//
در پایان اینکه اگر به این دست از مطالب علاقه مند هستید. این پست را لایک و نظر خودتان را در بخش کامنت بنویسید و اگر مشتاق توضیح کلی تر و جامع تری از چیزی که به طور خیلی خلاصه شرح داده شد هستید، برای ارجاع شما را با این کتاب ها اگر اشنا نیستید آشنا و اگر به گوشتان خورده حتما بخوانید یا هم اگر خوانده اید که خوشحال میشوم نظرتان را در موردشان بنویسید:
1_عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
2_اینترنت با مغز ما چه میکند؟
3_اوضاع خیلی خراب است!
4_هنر رندانه به تخم گرفتن
همچنین پادکستی که خیلی به من کمک کرد:
رادیو راه با دکتر مجتبی شکوری