فیلم شادروان برای من تداعی کننده لحظات بسیار تلخی بود لحظاتی که خود را جای کارکتر های مختلف داستان می گذاشتم و سعی می کردم به جای آن ها فکر کنم یا به جای آنها تصمیم بگیرم که الان با شرایط موجود واقعا چه باید کرد و تصمیم درست چیست؟. با وجود اینکه این فیلم یک کمدی اجتماعی بود ولی حتی لحظه ای نتوانستم با آن بخندم.
فیلم شادروان بیانگر داستان خانواده ای ست 5 نفره که از لحاظ مالی شرایط خوبی را تجربه نمی کنند و در این شرایط بد اقتصادی پدر خانواده هم به خاطر مرض قند از بین شان می رود و خب مصیبت ها دو چندان می شود، حال گرفتن مراسم کفن و دفن برای مرحوم از دست رفته و همچنین سیر کردن قوم مرده خوار هم داستانی دارد که آن سوی ش ناپیداست.
اما در چند سطر پیش رو تحلیل کل شخصیت ها و کاراکتر های این داستان را از من نخواهید شنید بلکه من در اینجا فقط از نادر فیلم شادروان می گویم که سینا مهرداد با بازی درخشان ش به خوبی نقش او را در این فیلم ایفا کرده است.
نادر داستان ما جوانی ست که مشکل خانواده را مشکل خویش می پندارد و تمام تلاشش را برای حل آن می کند شب را به روز پیوند می زند تا بتواند پول مراسم کفن و دفن را جور کند و این قوم تارو و مار کننده را به منزل شان بفرستد و نگذارد بی پولی شان در فامیل هویدا شود. اما نادر داستان ما علاوه بر تمام این مصیبت ها و مسائل این روز ها عاشق نیز شده است.
جوان عاشقی که برای عشق ش هر کاری که از دست ش بر بیاید می کند جوانی که طعم عشق را چشیده است، جوانی که واقعا عشق را فهمیده است ، واقعا فهمیده است که دوست داشتن چیست و چه معنایی دارد. گویا او فهمیده است که گیر کردن گلو پیش کسی چه حسی دارد.
من امروز می خواهم چند سطری بنویسم از جوانی که برای محبوب ش ، برای عشق ش ، و برای زندگی اش هر کار که از دست ش بر می آید می کند برای داشتن ش همه تلاشش را می کند و در تکاپو آن است که به همه ثابت کند که معشوق ش واقعا خواستنی است ، به همه ثابت کند که تصمیم ش جدی است و تمام قد پای همه چیز این رابطه ایستاده است.
او می خواهد به همه ثابت کند که آری من انتخاب اشتباهی نکرده ام به همه ثابت کند که
آری من دختری که یک بچه دارد را می خواهم،
من دختری که باکره نیست را می خواهم،
آری من دختری که افعانستانی است را می خواهم،
من دختری که شناسنامه ندارد را می خواهم،
من دختری که هیچ کسی را ندارد را می خواهم،
بله من می خواهم و برای داشتن ش هر کاری که از دستم بر بیاید می کنم.
آری این من هستم که انتخاب می کنم با زندگی ام چه کنم ،
این من هستم که انتخاب می کنم با چه کسی ازدواج کنم و یا با چه کسی ازدواج نکنم،
این من هستم که تصمیم می گیرم با که باشم و یا با که نباشم.
ولی وای از آن روزی که بفهمیم همه چیز دست ما نیست و همه چیز تحت کنترل ما نیست،
وای از آن روز که بفهمیم که برای رسیدن فقط عشق کافی نیست،
وای از آن روز که بفهمیم من فقط بخشی از کل ماجرا هستم.
وای از آن روز که مجبور باشیم به خداحافظی.
وای از آن روز که باید تصمیم گرفت باید تصمیم گرفت بین ماندن و رفتن.
وای از آن روز که تمام تلاشمان را برای یک رابطه کرده ایم ولی نمی شود که نمی شود.
انگار رسم زندگی است که نباید رسید، نباید داشت، نباید لحظه ای حتی شده کوتاه خوش بود،
انگار رسم زندگی است نرسیدن،
انگار رسم زندگی است نداشتن،
انگار رسم زندگی ست غم داشتن،
انگار رسم زندگی ست از دست دادن
و به گمانم فعل داشتن مدت هاست که از خاطر رفته است.
فروید جمله ای دارد که می گوید ،عشق آدمی را آسیب پذیر می کند،
و واقعا هم آدم عاشق بیشتر در معرض آسیب قرار می گیرد آدم عاشق باید هر لحظه منتظر شکست باشد او باید هر لحظه منتظر آسیب باشد همچنین منتظر تجربه افکار ، احساسات و هیجانات گوناگون باشد و خب باید برای هر چیزی آماده باشد حتی برای شکست.
باری چه زیباست که آدمی خود را برای از دست دادن نزدیک ترین آدم های زندگی اش آماده کند ، چه زیبا ست که آدمی خود را برای تنهایی آماده کند ، خود را برای نداشتن آماده کند. خود را برای شکست آماده کند و اصولا در مسیر انجام کار های بزرگ یکی از ملزومات ترس از شکست است و سپس انجام اقدام مناسب.
و در انتها باید بگویم آماده شدن برای بدترین موقعیت ها خود از استرس ما می کاهد زمانی که ما خود را برای بدترین مسائل و شکست ها آماده می کنیم تاب آوری مان بیشتر می شود و موانع مسیر را بیشتر می بینیم و بهتر برایشان آماده می شویم.
و در نهایت توصیه پایانی من به هر کسی که در تکاپوی معنا دار کردن زندگی خویش است اینکه حتما بدترین ها هم در نظر بگیریم و برایشان آماده شویم،
و البته با وجود ترس هایمان اقدام های درست و سودمند انجام دهیم.