نکته دیگر در مقبولیت و همه پسندی حافظ بسامد بالای ( هرکسی از ظن خود شد یار من ) در فهم ابیات اوست . از خواص گرفته تا عوام ذهن و روح همه پیوندی محکم و دوستانه با زبان حافظ دارند. گویی زبان همه است و از زبان همه سخن می گوید . این ویژگی منحصر بفرد آنجا که از کلان روایتهای اعتقادی و دینی سخن به میان می آید ، بیشتر نمود پیدا می کند . آنچنان بیان مسئله می کند که آن روایت را دچار دگرگونی های بنیادین ساختاری و مفهومی می کند . هرچند این دگردیسی ها چنان هنرمندانه ، ظریف و هوشمندانه اند که درک آنها تامل و مداقه و ژرف نگری بالایی را می طلبد .
مسئله معاد جسمانی و روحانی از این دست داستان هاست که تا کنون متکلمین حوزه فرهنگ اسلامی درگیر آن هستند . به طوری که مورد نزاع و بحث و جدل های فراوانی شده که بعضاً به تکفیر و جنگ و درگیری رسیده است .
اما در این میان حافظ چگونه با آن برخورد کرده است ؟ گویی بالای تپه ای ایستاده و با ظرافت و زیرکی رندانه ای این همه را سخره گرفته و چنان وانمود میکند که طرفین این معادله به آن نگاه می کنند و او را در سمت خود می بینند و این یکی از مهمترین اسرار جاودانگی و همه پسندی حافظ است .
ای قصه بهشت ز کویت حکایتی شرح جمال حور ز رویت روایتی
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر کنایتی است که از روزگار هجران گفت
هر چند چنین طرز بیانی در دیگران پیش از حافظ هم دیده می شود ، آن طور که خیام گفته :
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست فردوس دمی ز وقت آسوده ماست
اما رندانگی و استادی طرز بیان خواجه از یک سو و زیبایی های زبانی و آرایه های بیانی از سوی دیگر دست برتر حافظ در این زمین بازی است . اما این دوگانگی و دو پهلویی در بیان این دست مفاهیم چنان عمیق و ژرف می شود که منجر به استحاله معنایی و تغییر کارکردی آن می شود . تا جایی که با ژرف نگری وکاویدن عمق معنا می توان فهمید اساساً چنین گزاره هایی به ضد خود و در تقابل تام با مفهوم اولیه بکار گرفته شده اند . حافظ خداوندگار چنین رندانه گری ها و ایهام پردازیهای زیرکانه است .
داستان حضرت آدم که کلیت آن بر پایه مکافات و جزای عصیان و نافرمانی امر الهی و ضرورت توبه و استغاثه و انابه به درگاه خداوندی است و این مفهوم در واقع پایه و اساس و بنیاد اکثریت قریب به اتفاق آیات و روایات دینی و اعتقادی را سازماندهی میکند .
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود وعده فردای زاهد را چرا باور کنم
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
کلیت دیوان خواجه بر این اساس است ، عیش نقد امروز را بنوش و بر زاهد خرده می گیرد که تا کی مرا با وعده بهشت و جنات عدن و . . . .میفریبی ؟
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم من لاف عقل می زنم این کار کی کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می ، وقت گل ، دیوانه باشم گر کنم
یا مفهوم هفتاد دو فرقه که روایت مشهوری است . که در کارگاه استحاله گری غزل حافظ تجلی تازه ای پیدا می کند و لباسی نوبه تن می کند :
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
حکم به ابطال همه فرقه ها می دهد و با حقیقت انحصاری و انحصار حقیقت مخالفت می کند . یاد سخن عارفی افتادم که می گفت حقیقت آیینه ای بود که از آسمان افتاد و هرکس تکه ای برداشت و خود را درون آن دید و پنداشت که خود ، حقیقت است .
حافظ ، ساختار و شالوده این روایت را دگرگون می کند و از خودش علیه خودش استفاده می کند . او آنقدر در اوج ایستاده و طوری از بالا نگاه می کند که کلیت این مفهوم را مادون حقیقت کلی می بیند و اصل حقیقت ادیان را ماورای این خود بینی ها می داند .
از این دست تغییرات بنیادین در ساختار مفهومی کلان روایت های تاریخی ، دینی و فرهنگی در سراسر متن اشعار حافظ دیده می شود . و این برمی گردد به مرتبه ای از سلوک روحی که او به آن دست پیدا کرده است و بلندایی که بر آن ایستاده و هم به این خاطر است که نه او خود را در جرگه ای خاص ، از مشرب ها و مکتبها معرفی میکند و نه هیچ مکتب و شخصیتی توانسته او را به انحصار بکشاند . همین است که حافظ هم جلیس مجلس شراب و رباب است و هم انیس انفاس اوراد سحرخیزان و ذکر نماز زاهدان