خب اولین پست که قرار نیست علمی باشه، نه؟
پس علی الحساب اولین پست رو درباره ی انسان ها و عواطف شروع میکنیم تا ببینیم خدا چی میخواد.
مغز انسان جای عجیبه.در عین حال که میتونه همه چی رو بفهمه و هوش ما ازش نشات میگیره اما از طرفی در واقع ما هیچ کنترلی روش نداریم و گاهی انقد بخاطرش اذیت میشیم که میگیم "کاش میشد این مغز رو در بیارم و بندازمش بیرون"
خیلی وقتا این حرف رو زدم خودم ولی فکر کردم خب بعدش چی میشه
یه مغزی ازت که افتاده روی زمین و احتمالا توی اون لحظه دیگه هیچ دیتایی نداری.
هیچ خاطره ای یا حتی هیچ IQ ای.
آهان اولش گفتم قراره از عواطف حرف بزنم؟
امروز داشتم فکر میکردم به یه سری تکنولوژی ها که به جای اینکه کارم به جایی برسه که مغزمو از سر ام خارج کنم که بهت فکر نکنم، یه سولوشن ای بدم که بتونم نزدیکت باشم از دور یا اینکه کلا درد نبودنتو حس نکنم.
۲ تا سولوشن به ذهنم رسید.
خب من اعتقاد دارم پالس قلبی آدما برای هر آدمی منحصر به فرده. برای یکی بیشتر و برای یکی کمتر.
برای تو خیلی خاص بود. خاص بود که هنوزم با فکر بهت همون پالس رو میده قلبم برات.
پس باید یه دستگاهی اول درست میکردم تا پالس و موج و فرکانس و همه ی این چیزاشو دیتاهاشو در بیارم و سیوش کنم یه جا و بعد که چیپسِت امو ساختم، بهش بگم آقا لطفا وقتی این پالس رو مشاهده کردی توی قلبم یه کاری کن جان جد ات. من یکم دیگه ادامه بدم به تولید این پالسا، شرحه شرحه میشم.
حالا هنوز انقد فکر نکردم این چیپسِت چجوری قراره متوقفم کنه. شاید میتونست اون قسمتی از مغزم که مربوط به خواب عرو فعال کنه و بخوابم و دیگه نفهمم چیزی.
ولی باگ داره. پس بذار بعدا روش فکر کنیم.
۲. برم روی متراکم سازی انسان و تبدیلش به ant-woman تحقیق کنم و هروقت خواستم ببینم حالت چطوره تبدیل شم بهش و بیام پیشت.
خیلی فریکیه شاید ولی خب مغزم فعلا به همین روش ها رسیده و قطعا روش های دیگه م پیدا میکنم.
تهش یا مغزمو از دست میدم یا ام به یه کشف علمی میرسم. who knows؟
فعلا بسه. later.