سلام.
۹ دقیقه به ۴ صبحه.
دلتنگم به وقت ۳:۵۱ صبح.
چند روزی هست که خیلی میای و میری از مغزم
انگار مریض شدم بهت و ویروستو گرفتم و هی دارم با گریه ها و غم و غصه ها و آهنگای به شدت بد فاز و سیگار و همه اینا درمان کنم خودمو اما نمیتونم.
نمیتونم و یه چیزی راهمو بسته و سد کرده
دیگه خودم نیستم. حس میکنم نمیشناسم خودمو دیگه
دور شدم. عوض شدم.
اون devil ای که فقط وقتایی که الکل میخوردم میومد حالا سر تا سر وجودمو داره فرا میگیره و بیشتر از هر زمانی بهت نیاز دارم اما نیستی که نیستی.
نمیدونم اومدم که چی بنویسم ولی میدونم یه روزی قراره اینارو بخونی. همون روزی که خیلی خیلی دیر شده.
مریضت شدم دیگه. آدم مریض باید صبر کنه دوران نقاهتش تموم شه تا برگرده باز به زندگی
منم برمیگردم. دیر و زود داره... گریه داره...عوضی شدن داره...عوض شدن داره!
کاش بودی و نجاتم میدادی از این باتلاقی که دارم توش دست و پا میزنم
اما نیستی و هرروز دارم بیشتر توش غرق میشم و ۲ تا اتفاق میوفته فوقش
یا انقد میرم به تهش که تهش این فاطمه میمیره و یکی دیگه میاد
یا ام اینکه صدامو میشنوی و میای دستمو میگیری
مواظب خودت باش.
فعلا.