ویرگول
ورودثبت نام
alizz9473
alizz9473
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

آهندل خود شیفته‌ی کافر مغرور

آهندل خود شیفته‌ی کافر مغرور

دور است که یادی کند از عاشق مهجور

می گفت: در این شهر، که دلباخته‌ام نیست؟

آنقدر که محبوبم و آنقدر که مشهور

گفتم که تو منظور من از این همه شعری

مغرور، نگاهی به من انداخت که: منظور؟

من شاعر دوران کهن بودم و آن مست

آمد به مزارم و برخاستم از گور

بار دگرش دیدم و در نامه نوشتم:

نزدیک رقیبانی و می بوسمت از دور

برعاشق دل نازک خود رحم نکردی

آهندل خود شیفته‌ی کافر مغرور

سجاد سامانی


سجاد سامانیشعرغزل نابغزل
انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید