آهندل خود شیفتهی کافر مغرور
دور است که یادی کند از عاشق مهجور
می گفت: در این شهر، که دلباختهام نیست؟
آنقدر که محبوبم و آنقدر که مشهور
گفتم که تو منظور من از این همه شعری
مغرور، نگاهی به من انداخت که: منظور؟
من شاعر دوران کهن بودم و آن مست
آمد به مزارم و برخاستم از گور
بار دگرش دیدم و در نامه نوشتم:
نزدیک رقیبانی و می بوسمت از دور
برعاشق دل نازک خود رحم نکردی
آهندل خود شیفتهی کافر مغرور
سجاد سامانی