alizz9473
alizz9473
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

انتظار، کرونا.....



حالا که همه چیز ترسناک شده است دلم کله پاچه میخواهد در طباخی سر صور اسرافیل. دلم فلافل می‌خواهد. از همان مغازه شلوغ و روغنی کوچه مروی که در صف انتظارش می توان جایگاه جلوس ناصرالدین شاه را برانداز کرد. من معجون علی بابا می خواهم و حتی دلم نسکافه داغ و کوکی های قنادی مرکزی، نبش سعدی را میخواهد. دلم آش شله قلمکار می‌خواهد با نان داغِ نیم پخته. حلیم هم بدک نیست. زولبیا بامیه و قهوه لمیز و شیک موز شکلات و چای ماسالا هم می‌تواند خواستنی باشد در این روزهایی که همه منتظریم. منتظریم که ماسک برسد به داروخانه یا شاید هم از ترس دستهای آلوده منتظریم برای الکل ضدعفونی کننده. یا شاید منتظریم که کی قرنطینه را شروع کنیم.

راستی این روزها تو دلت چه میخواهد؟ اصلا کجایی این روزها که همه از هم فراری شده ایم؟ راستش من علاوه بر همه خوردنی های خوشمزه، این روزها دلم انصاف میخواهد. میخواهم مثل همیشه پشت پیشخوان داروخانه بایستم و محلول ضدعفونی کننده و ماسک بگیرم. همیشه پد الکلی هم می گرفتم و با آن گوشی های هنزفری را تمیز میکردم که عفونت نکند ورودی هایی که این روزها فقط از نبودن و تمام شدن و نیستی می شنود. تا حالا فکر کرده ای که چرا به اینجا رسیدیم؟ یا چرا الکل و ماسک و ژل تمام شده است؟

راستی اصلاً میدانی همه چیز قیمتش در پنج ضرب شده است؟ من که در این هیاهو داروخانه های شرق و غرب را گشته ام، فهمیدم این روزها‌، آدم‌هایی که باید باشند، نیستند در کنار هم. به خدا باور کن اگر آدم ها کنار هم بودند و قیمت عشق را می دانستند و برای رسیدن به هم از همه ی نیستی ها گذر کرده بودند؛ دیگر کسی حاضر نبود که در چشم من و تو نگاه کند و ماسک را پنج برابر بفروشد. باور کن که اگر آدم ها کنار هم بودند و می دانستند که عشق گران شده است، برای ماندگاری این طبیعت بشری هم که شده نمی نوشتند که ماسک نداریم. تمام سعی شان را می کردند که آدم ها در کنار هم باشند؛ بدون ترس از قرنطینه و نیستی... راستی تو حالا کجایی....

کروناترسدوست‌داشتن
انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید