صبح شنبه باشد یا شنبه صبح؛ خسته باشی یا سرحال؛ در حال رفتن برای گذران عمر باشی یا مفید بودن؛ عصبانی باشی یا نه؛ پر نشاط باشی یا نه و هزاران گذاره و کلمه ترکیب دیگری که می توان کنار هم چید؛ می تواند شروعی باشد برای وصف یک روز از عمر که کم می کند درازای زندگی را.
ولی امروز شنبه صبح در حالی که سعی می کردم سرحال و پرنشاط بروم برای مفید بودن؛ نرم افزار پخش موزیک تلفن همراه را فقط برای گذران وقت و شنیدن موزیک باز کردم. اما نرم افزار کاملا اتفاقی روی موزیکی ایستاد که می گفت صبحت را با عشق شروع کن.
روز را با موزیک شروع می کردم. ولی این بار؛ این موزیک؛ این هنرمند فرق داشت با دیگری. این بار؛ دماوند موسیقی؛ فخر آواز ایران؛ پر صلابت؛ پر توان و به زیبایی تمام تحریر می زد و می خواند:
تو که نازنده بالا دلربایی؛ تو که بی سرمه چشمون سرمه سایی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی…
به مو گویی که سرگردون چرایی؟
وقتی با صلابت می خواند؛ وقتی با عشق می خواند وقتی هنر می آفرید؛ یادم می آید که اگر او نبود؛ اشعاری از حافظ و سعدی و دیگران روی طاقچه ها و درون کتاب خانه ها می ماندند و خاک می خوردند. او؛ نقاش و تصویر گر اشعار است. اوست که حتی در معاصرانش شعر را می شناسد و ایران ای سرای امید را روی بوم، نقاشی می کند؛ تا ملتی با شنیدنش حظ کنند و لذت ببرند از زیستن در عصری که او می زیسته.
او خداوندگار موسیقی و فخر آواز و هنر و فرهنگ ایران است. یادش گرامی...