alizz9473
alizz9473
خواندن ۴ دقیقه·۹ روز پیش

عشق و خدا

بازهم پلاک شهرستان بود. نه. اشتباه نکنید. منِ تهرانی که اصالتا جد و آبادم در اردبیل زیسته اند و اصلا زمانی سکونتگاهشان در باکوی فعلی بوده است؛ هیچ برتری نسبت به عزیزی ندارم که پلاک ماشینش 41، 35، 93 یا هر عدد دیگری باشد. داستان من با زیست آدم هایی است که اتفاقا زیستشان بهم ریخته است. ریتم زندگی آن ها نا منظم می زند و روز به روز هم به تعدادشان اضافه می شود.

تورم، بیکاری، افزایش بی رویه قیمت ها که باز تعریف همان تورم است، سبب شده است تا آدمیان ترک دیار و وطن کنند و پناه بیاورند به تهران پر از دود و صدا. تهرانی که دیگر قدم زدن در خیابان هایش هم خیلی امن نیست. وقتی رسیدند به مدینه فاضله ای که رویای کار و پول را در آن می دیدند، باید از صبح تا شب خیابانها را بالا و پایین کنند و کلاج و ترمز بگیرند برای لقمه ای نان؛ به دور از خانه و کاشانه.

می گفتم. پلاکش برای تهران نبود و طبق معمول صندلی ها رنگ و رو رفته و کف ماشین کثیف. این شریف آدمیان که کوچ شهر و دیار و عشق و خانواده و همسر می کنند تا موجودی حسابشان را در تهران بالا ببرند و بعد از مدتی استراحت دوباره برگردند به این شهر شلوغ؛ مجبورند برای کاهش هزینه در ماشین بخوابند. از سرویس بهداشتی عمومی سطح خیابان استفاده کنند و با تکه نان و ماستی شب را به صبح برسانند و صبح زودتر از من و شما خودشان را برسانند به جایی که تقاضای تاکسی اینترنتی بیشتر است. البته که افزایش تعداد کوچ کنندگان به تهران برای اشتغال در تاکسی اینترنتی به گفته خود راننده ها بازار پانسیون ها را داغ کرده است. یک تخت و بالشت و پتو و یک سرویس بهداشتی برای ده ها مرد. به قیمت اندک، با کیفیت اندک.

می گفتم. پلاکش برای تهران نبود و از پشت سر که من نگاهش می کردم موهای کوتاه و بلند و درهم و برهم پشت گردن نشان از این داشت که خیلی وقت است اصلاح نکرده است. صورتش هم پر از مو بود. چرک روی یقه و آستین هایش هم می گفت که خیلی وقت است به حمام دسترسی نداشته است و حتی چربی روی موهای سر.

این بار سکوت کردم و نپرسیدم چرا آمده است تهران. همکاران قبلی اش کامل گفته اند. از شر بیکاری پناه می آورند به تهرانی که دیگر سر و ته ندارد و از صبح تا پاسی از شب منتظر صدای دینگ دینگ درخواست تاکسی می مانند. تازه اگر مسافر بد قلقی مثل من گیرشان نیاید و معطلشان نکند و آدرس و مسیر هم مناسب باشد، شاید در روز بین یک تا یک میلیون و پانصد هزار تومان کاسب باشند. بماند که هزینه خورد و خوراک و جای خواب در تهران و بنزین و استهلاک و سایر هزینه های احتمالی ماشین را حساب نمی کنیم. همه این ها به قیمت دوری از اهل و عیال و خانه و کاشانه اتفاق می افتد.

سکوت کردم و او راند به سمت مقصد، ولی مقصد را نمی شناخت. به صدای مسیر یاب اعتمادی نکرد و مقصد را مجددا از من استعلام گرفت. ترافیک را رده کرده بود و خوب می راند. باز نگاهش کردم. دو قلب استیل جلوی ماشین آویزان بود. یکی بالاتر که رویش نوشته بود «الله» و دیگری کمی پایین تر که رویش نوشته بود «Love».

پس احتمالا عاشق پیشه بود. معشوقه ای داشت در شهرشان که منتظر بود تا صفرهای موجودی حساب مردش بیشتر شود و با هم بروند برای ساختن یک زندگی. زندگی؟ واقعا این اسمش زندگی است؟ این که از شش صبح تا پاسی از شب در این تهران کلاج ترمز بگیری و خوراک مشخص و خواب راحت نداشته باشی؛ اسمش زندگی است؟

مرد عاشق پیشه که حتی وقت نکرده بود موهای صورت را اصلاح کند که حداقل در هنگامه‌ی بوسه صورت معشوقش را نیازارد، به سختی بیست و پنج سال داشت. هیچ نمی گفت و تمام حواسش به مسیر یاب بود.

تا مقصد هیچ نگفتم و نگاه کردم. او می رفت به مقصد و من نگاه می کردم به خورشید در حال غروب. خورشیدی که وقتی نیست، تاریکی می آید و تازه می فهمیم روزهای روشن چه قدر بهرتند از شب های تار...


بهار 1404 - تهران- اتوبان کردستان
بهار 1404 - تهران- اتوبان کردستان


تاکسی اینترنتیشهر شلوغداستانکاسنپ
انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید