alizz9473
alizz9473
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

چی میشه آخرش؟

پشت فرمان نشسته ام. آزادگان را می رانم و آفتابگیر را بر می گردانم تا کمتر چشم هایم گرم شود از آفتاب نیمه جان پاییزی. ریمیکسی که آبجی گذاشته می خواند. راستش را بخواهید یادم نیست از چه میخواند. مخلوطی از موزیک‌های امروزی و روزهای دور بود. از پوست شیر یادم هست چیزهایی خوانده شد. ولی از امروزی ها چیزی یادم نمی آید. آزادگان را می رانم و شش دانگ حواسم را داده ام به تابلوها. هر از گاهی پیش آمده که تابلو خروجی تهرانسر را گم کرده باشم. موزیک همچنان می خواند. بابا و مامان هم هستند. کسی چیزی نمی گوید و فعلا سخنگوی این جمع دستگاه پخش صداست. هر از گاهی صدای باد هم می آید. تابلوهای سرعت مجاز را که می بینم، پای چپم می رود سمت ترمز. حداکثر سرعت مجاز هشتاد تا ست ومن روی صد تمرکز کرده‌ام. سرعت کم می شود. آفتاب همچنان می تابد. از سرمای پاییزی خبری نیست. آبجی می گوید گرم است. بابا کمی شیشه سمت خودش را می دهد پایین. صدای باد می پیچد توی کابین و شیشه دوباره یواش می رود بالا. احتمالا باید کم کم به راست برانم. خروجی را نباید فراموش کرده باشم. سرعت کم می شود. آفتاب و موزیک و باد و سکوت اعضاء خانواده جریان دارد. پرواز می کند خیالم. به روزهای بعدی، به زمستان، به شب یلدا و ناگهان بغض می‌کنم. خوبی عینک دودی این است که کسی بغضم را نخواهد دید. قبلا هم تستش کرده بودم. شبی که هوس کرده بودم بمان خانه بابا بزرگ و با دایی فوتبال دستی بازی کنم، وقتی دلم برای مامان تنگ شد؛ عینک دودی زدم. اول بغض کردم و بعد گریه. حالا اما بغض کرده‌ام. چون ترسیدم. ترسیدم که نکند تهران شود مثل غزه یا جنوب لبنان. نکند خانه ها ویران شود و همه در حال گریز باشیم. لابلای دو و خاکستر چگونه راهی برای گریز پیدا خوهیم کرد؟ اگر چیزی شود من مامور به حفظ جان آبجی خواهم بود. من بغلش میکنم. من کوچه به کوچه در آغوشم می گیرم و می برمش.


می شود تهران بشود غزه؟ تهران، اصفهان، شیراز، مشهد، تبریز و ... چه فرقی می کند واقعا؟ هر جا اگر غزه شود مگر انسان آرام می گیرد؟ انسانیت برای لرزه تن آن کودکانی که از صدای انفجارها مثل بید مجنون می لرزند مگر می تواند خاموش باشد. در ذهنم خودم حلاجی می کردم و پاسخ های نظامی، امنیتی به خودم می دادم. تهران غزه نمی شود، چرا که اولا جراتش را ندارند؛ دوما تهران یا هر شهر دیگری مثل غزه یک باریکه نیست و نمی توانند برای تخریبش نقشه بکشند. پاسخ های نطامی، امنیتی‌ام ته کشیده‌اند. به تصاویر این روزهای جنگ و خاک و خون نگاه می کنم. پر تکرارترین واژه‌ها اخبار جنگ غیر نطامیان، زنان و کودکان و سالمندان است. اگر چیزی شود؟.... به ادامه اش فکر نمی‌کنم. ترافیک را رد کرده‌ام. جاده است و من و فکرهای مشوش که بابا می گوید راه بده مردم برن...

جنگتهرانزندگیدلنوشته
انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید