alizz9473
alizz9473
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

کاکا کرمکی، پسری که پدرش درآمد

"کاش همان جور که فراموش شدم، می توانستم فراموش کنم." این را کاکا گفته است ، راوی داستان. کاکا با یک فلاش بک آغاز شده است. فلاش بکی که با جزییات آن در نیمه دوم کتاب و در یکی از نقطه های اوج داستان با آن مواجه خواهیم شد. هر چند کتاب به دو بخش تقسیم شده است و هر بخش فصل هایی دارد،‌ اما نویسنده فصل اول و حتی فصل دوم را صرف کرده است برای معرفی شخصیت ها و صحنه پردازی‌ و در واقع ما با معرفی کاکا وارد روایت شده ایم:" ما اصالتا خرمشهریم، آواره تهران" که می توان آوارگی را بخشی از سرنوشت کاکا دانست.

در ادامه که شخصیت ها را شناخته ایم، حالا در فضای ایرانِ درگیر جنگ تحمیلی، کاکا زندگی اش را روایت می کند. کاکا شخصیتی است با ویژگی های ظاهری خاص و منحصر به خودش. علاوه بر این، تا حدودی شخصیت های نزدیک به کاکا هم ویژگی های خاص خود را دارند. مادر افسرده، پدر مفلوکی که با سختی های روزگار میجنگد و آرزوی بقای نسل دارد و منیژه که قرار است تا پایان کنار کاکا بماند. داستان کاکا، بین قله های اوج روایت می شود و نویسنده با خلق حوادث از قله ای به قله دیگر سیر داستان را ادامه می دهد که شاید بهتر بود بعضی حوادث حذف می شدند. نکته محوری داستان رفتار کاکاست. کاکا در این روایت بین ترحم ها، دوست داشتن ها و دشمنی ها، دچار وابستگی هایی می شود و نکته مهم مرام کاکا است. کاکا در روز مره، اشیاء را می دزد و لیست همه را هم دارد. از طرفی هم کاکا در ارتباطاتش احترام خاصی برای جنس مخالف قائل است. کاکا از شش خواهرش فقط منیژه برایش مانده است و در روایتش مجذوب افسانه، دختر سبزی فروش، نازیک و نامزد رامین هم می شود. البته که در همه این روابط کاکا همان خلق و خوی احترام را کنار نمی گذار. کاکا دلبسته است. دلبسته معلم اول ابتدایی اش، افسانه، دوستش رضا، مادرش و منیژه. ولی پایان همه این دلبستگی ها، فراق است و جدایی. در برابر دلبستگی ها، عده ای نیز از کاکا بیزارند. مثل محسن، برادر ارمنی اش و حتی گاهی مادر جدیدش؛ البته که با همه این ها کاکا، از کسی بیزار نیست. زندگی جدید و شخصیت آرا را می توان از نقاط اوج اصلی روایت دانست. اینجا ما با فلاش بک ورود به داستان بیشتر آشنا می شویم. نکته مهم روایت داستان، نثر روان،‌ بیان بی تکلف و تصویر سازی های بروز است. هر چند زندگی راوی با جنگ و ویرانی هایش شروع شده است، اما در ادامه راوی گریزی هم به خرداد ۷۶ و امید اجتماعی جامعه به بهبود می زند. فرود از نقطه اوجی که کاکا را به بند می اندازد، سخنان پایانی است. راوی می گوید بنویسید که بماند به یادگار و وعده می دهد که شاید روزی برگردد چرا که به هر حال :"من کاکام، بچه جنگ..." و بچه های جنگ حرف برای گفتن، بسیار دارند.

رمانسلمان‌امینکاکانشرچشمه
انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید