ویرگول
ورودثبت نام
علی
علی
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

انتظار

ساعت ۱۲ ظهر یک‌شنبه ۲۰ اسفند.

دیشب از راهیان برگشتیم. با اتوبوسی که تا دم خوابگاه اومد. راضیم که این سفر رو رفتم. اضافه‌شد بهم.

تا رسیدیم خوابگاه سهیل سریع رفت حموم. منم یخرده استراحت کردم و بعدش رفتم. سال‌ها بود که فکر کنم انقدر فاصله‌زمانی حموم‌نرفتنم زیاد نشده بود. ۵ روز بود که حموم نرفته بودم و حالم داشت از خودم به هم میخورد. ۴۰ دقیقه‌ای توی حموم بودم.

امیررضا وسایلش رو آورده و شده هم‌اتاقی جدیدمون. با آریا داستان داریم که یه کمد و تخت رو زودتر خالی کنه واسه امیررضا. از قرار معلوم به نظر میرسه که داره تایید نهایی هم واسه اضافه‌شدن من به تیم برنامه‌نویسی انجام میشه. همین الان محمدامین داره تو گروه به صورت قطره‌چکانی اطلاعات میده که به نظر میرسه داریم اضافه میشیم به تیم. خدایا خودت عاقبت ما رو به خیر کن.

دیروز به مامان گفتم یه پیام بده به مادر بنده‌خدا که اگه امکانش باشه ملاقات اولیه‌مون دوشنبه باشه ولی پیام داد که دختر گلمون مریض شده و ان‌شاالله یه فرصت دیگه. اگه تا آخر هفته فرصت ملاقات پیش نیاد همه چی میفته اون‌ور سال. من باید برگردم شهرمون و انتظار پشت انتظار. از یه طرف هم ذهنم درگیر اینه که این کتابای گنده text رو چه جوری ببرم با خودم. زنگ بزنم بابا ماشین رو بیاره؟ حداقل ۲۵ روزی قراره تهران نباشم و فرصت خوبیه واسه مطالعه.

دیروز که با زهره خانوم داشتم در مورد بنده‌خدا مشورت می‌کردم میگفت دختر فوق‌العاده‌ایه. از ویژگی‌های خوبش گفت. نشد توی راهیان فرصت دیدار به وجود بیاد. نمیدونم شاید خدا داره هی فرصت بیشتر میده که خودم رو بسازم و به قول بعضیا لیاقت این بچه‌ رو پیدا کنم. شایدم اینا همه یه سری‌ اتفاقات بدیهیه که ممکنه پیش بیاد و خدا و اینجور چیزا نداریم. نمیدونم....

انتظارفرصت
مسیر تحصیلی من از شریف شروع شد و این روزها مسیرم به دانشکده پزشکی خورده. اینجا تجربه‌هامو می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید